بي خود

Sunday, April 30, 2006

تفاوت

ميتوان براي مردمان هرجاي دنيا خصوصيات و خصلتهاي منحصر به فردي در نظر گرفت و تفاوتهايشان را با سايرين كشف كرد، اما برخي از اين مردمان خصوصيات منحصر به فردتر و تفاوتهاي بيشتر و عميق تري دارند. يكي از اين مردمان، خود ما ايرانيان نازنين هستيم كه براي بررسي تفاوتهايمان با سايرين ميتوان دست كم يك دكتراي جامعه شناسي گرفت! چند روز پيش نوشتم كه يكي از اين تفاوتها، نوع آرزوهاست. تفاوت ديگري كه همگي هم آن را انكار ميكنيم حس خود برتربيني ژنتيكي است كه در همه جاي اين جهنم روي زمين موج ميزند
فكر ميكنم آنهايي كه سابقه دوستي يا آشنايي با كفار را دارند اين تفاوت را بيشتر لمس ميكنند. در سرزمينهاي كفار صحنه هايي را مي بينيد كه در ايران اسلامي (و حتي غير اسلامي) به ندرت وجود دارد. مثلاً پسري را مي بينيد، زيبا و خوش اندام، با بدني خوش تراش كه شما را به ياد مجسمه هاي خدايان يونان مي اندازد ولي در بهت و ناباوري مي بينيد كه دست در دست دختري دارد زشت و چاق و كوتاه! يا دختري را مي بينيد كه به خاطر زيبايي خيره كننده صورتش يا جذابيت عجيب اندامش، تهمت چشمچراني را به جان ميخريد اما، شوهرش آنچنان زشت و سياه است كه ما ايرانيان جنازه دخترانمان را نيز بر دوشش نميگذاريم!!! ممكن است در صف مترو با كسي گپي بزنيد و صحبتي كنيد و بعد متوجه شويد كه طرف! پروفسور است. ممكن است صبح كه در پارك ميدويد ناگهان قهرمان المپيك را ببينيند كه دوان دوان و عرق ريزان از كنارتان ميگذرد و بسيار بسيار صحنه هاي عجيب تر و غريب تر
اما، در ايران عزيز!!! فقط كافي است دختري اندكي سينه هايش بزرگ باشد تا خود را خوش هيكل ترين و سكسي ترين بداند. كافي است پسري قدري چاق و توپر! باشد تا با تجسم پيچيدگيهاي عضلاتش، خود را خوش هيكل ترين پسر محل بداند. كافي است يكي از همكارانتان مدرك تحصيلي بالاتري داشته باشد تا خود را بهتر و فهيم تر و حق به جانب تر بداند. كافي است خانه اي در محله بالاتري باشد، يا ماشيني گران تر يا لباسي بهتر باشد، تا موجبات تفاخر صاحبش را فراهم كند. اين ويژگي ايرانيان آنچنان وقيح و فجيع است كه از خود برتر بيني به دگر كم بيني! تبديل شده است

خواندن چند خط مطلب يا شنيدن چند دقيقه خبر، هر ايراني را به يك مفسر محقق و تحليلگر برجسته تبديل ميكند، در ايران همه همه كاره اند! همه آگاه از آخرين دست آوردهاي پزشكي، همه دكتر تغذيه، همه روانشناس، همه هنرشناس، همه كارگردان و همه مربي فوتبال! نديدم هم وطني را كه در موردي (هر موردي!) هرچند هم تخصصي ابراز بي اطلاعي كند، حتي اگر هيچ هم نداند بايد حتماً چيزهايي به گوشش خورده باشد! يا در متواضعاته ترين حالت، اشخاصي را بشناسد كه دست كم آنها چيزهايي شنيده باشند

برايم بسيار جالب بود كه بيشتر مردم فوتبال دوست آلمان برايشان اهميتي نداشت كه در نهايت دروازه بان تيم ملي كشورشان، اوليور كان ميشود يا ينس لمان و معتقد بودند انتخاب مربي، هرچه باشد، بهترين است! در حاليكه ما حتي در مورد مدل موي سر ميرزاپور هم نظر داريم و تمام مربيان و دست اندركاران فوتبال را سخت در اشتباه ميدانيم كه نظري متفاوت با ما دارند

نميدانم! شايد به همين خاطر است كه رهبر فرزانه! مان هم خودش را بهترين رهبر، رئيس جمهورمان، خودش را بهترين رئيس جمهور و نماينده مجلسمان هم خودش را بهترين نماينده ميداند، شايد اگر هر ايراني ديگري هم به جاي اينها باشد خودش را بهترين و نظراتش را درست ترين بداند. به هر حال اين عقب ماندگي و درماندگي هزاران ساله، بي دليل كه نيست، كسي چه ميداند، شايد دليلش همين است

Monday, April 24, 2006

نبوت - قسمت پنجم

پيروزي پس از پيروزي! مسلمانان با انگيزه اي باورنكردني ميجنگيدند، دين ابداعي محمد برخلاف تصور بزرگان قبايل عربستان زودگذر و مقطعي نبود. مردان گرسنه و هيچ نداري كه در ظلم جاهلي ثروتمندان عرب ميسوختند، چيزي براي از دست دادن نداشتند، مرداني كه خشم و هيجان ارباب شكم چران و زنباره موجب مرگشان ميشد و سرخوشي و سرمستي او موجب ادامه حيات، ديگر از چه ميترسيدند؟ مردان بدبختي كه حتي زنان و فرزندانشان اسباب شادي بيشتر و هيجان لبريزتر ارباب ميشدند، ديگر ميتوانستند نگران چه چيزي باشند؟ در چنين شرايطي بود كه هوش و ذكاوت محمد توانست اين مردان را اينچنين مسخ عقايد دين خداي جديد كند و به آنها چنان اعتماد و عزت نفسي ببخشدد كه خود را سرور و سالار جهان بپندارند! كه اين مهمترين گام در رسيدن به آرزوي ديرينه محمد، رستگاري اعراب بود، اما مشكل بزرگ ديگري نيز وجود داشت، زنان
زنان در زمان جاهليت هيچ ارج و اعتباري نداشتند، بدون مالكيت يك مرد حتي معناي وجودي نيز نمي يافتند. زناني كه زنده به گور نميشدند و زنده ميماندند، اگر زيبا بودند كه سرنوشتشان مشخص بود، نصيب شهوت بزرگان، و تا زماني كه شادابي خود را از دست نميدادند شب و روز مجبور به تحمل بوي عرق چربي شكمهاي فربه نرينه هاي عرب، و با دور شدن از سالهاي جواني، مشغول و مسئول بزرگ كردن كودكان. زنان بي بهره از زيبايي نيز موستوجب بردگي و مرگ. محمد وعده برابري انسانها را داده بود، از رستگاري پرستنندگان خدا گفته بود و شعار ظلم ستيزي، اما زنان دست و پاگير! بودند، توانايي جنگيدن نداشتند، نيازمند آرامش بودند و آسايش، كاري با گسترش امت اسلام نداشتند و از طرفي شايد به اندازه مردان زود باور و انتقامجو نبودند كه به سادگي همراه و همآهنگ محمد شوند. محمد چاره كار را در اين ديد كه در اين دوران حساس زنان را در انزوا نگه دارد (انزوايي كه همچنان ادامه دارد)، خداي محمد نيز دستگاه نزول آيه و وحي را به كار انداخت، آيه پس از آيه، در مدح خانه نشيي زنان و برتري مردان و نقصان عقل و شعور زنان. آرزوي محمد تغيير كرده بود، رستگاري مردان! عرب

Tuesday, April 18, 2006

زيبايي

گابريل گارسيا ماركز معتقد است : هيچ چيز در دنيا به زيبايي يك زن زيبا نيست
چه حرف زيبايي، چه زيبايي نابي. طفلك آنهايي كه عاجز از درك اين زيبايي به دنبال زيبايي معنوي و ماهوي و وجودي و ازلي و ابدي ميگردند، مثل يك ماهي رها در دريا كه برق جلبك پلاستيكي يك آكواريم چشمانش را خيره كند. اين ماهي بايد در آكواريوم باشد و بماند، تا دلتنگ بوي خزه هاي لزج و لجن سبز شود و حسرت دلهره هاي در دريا بودن را بخورد! كاري به ابد و ازل و عدم و حقيقت و واقعيت و مجاز و وجود و لاهوت و ناسوت و هپروت! ندارم، (سالهاست كه واژه بازي را ترك گفتم!) ، كه اينها در اين دنيا و با شناخت من از اين دنيا كه از جنس همين دنياست، همان برق جلبك پلاستيكي است

نبوت - قسمت چهارم

محمد هدف خود را آنچنان بزرگ مي دانست كه به راحتي ميتوانست استفاده از هر وسيله و روشي را براي رسيدن به آن توجيه كند. محمد، مردي كه حتي تاب تحمل ديدن كوچكترين زورگويي را نداشت، عرب تنهايي كه از كشمكش و نزاع بي زار بود، اكنون به سادگي ميجنگيد و خون ميريخت و همه نيز با مجوز و اذن خدا!! محمد آنقدر عقايد و اهداف خود را بزرگ و متعالي جلوه داد كه كم كم بردگان و مظلومان فقير و پاپتي نيز به درندگاني تبديل شدند كه به سادگي كشتن يك ملخ، انسانها را ميدريدند. قبايل سراسر عربستان از اين همه توحش و درندگي هراسان بودند و متعجب و هر چه بيشتر به محمد و پيروانش باج ميدادند، آنها حريص تر و جري تر ميشدند، چرا كه محمد به دنبال قدرت طلبي و زور پرستي نبود (داستان خورشيد و ماه و دست چپ و راست!)، محمد انديشه سربلندي قوم عرب را در سر ميپروراند و البته كه روز به روز به هدف نزديكتر و نزديكتر ميشد، از طرفي هر چه ميگذشت اين خون ريزي و مطيع بي چون چراي اوامر خدا و بندگان خاص خدا بودن (ذوب در نبوت!!!!)، در جوهره دين اسلام عميق تر حك ميشد
برخلاف مسيح كه صلح دوستي و گريز از جنگ را آموزه مسيحيت قرار داد و خداي خود را خدايي صبور و باجنبه!!! معرفي كرد (و ميبينيم كه امروز نيز مسيحيان چندان مقدس پرست و مسخ در دين نيستند) محمد، خداي متفاوتي داشت، خشن و بي رحم، آنچنان كه كوچترين توهين به او، يا بستگان و منتصبانش، يا حتي مقدسات دست چندمش! ميتوانست (هنوز هم ميتواند) خوني بريزد و قيامتي بر پا كند
خداي محمد بر خلاف خدايان قبلي چندان به فكر بشريت نبود! رحمان و رحيم بودن خداي محمد تنها شامل حال پيروان محمد ميشد و سايرين مستوجب قتل و غارت و تجاوز، همه چيز طبق برنامه پيش ميرفت

Wednesday, April 12, 2006

نبوت - قسمت سوم

به اعتقاد من يكي از بزرگترين و مهمترين علتهاي انحراف يك مذهب، يك ايدئولوژي يا يك انقلاب، وجود قهرمان است. چرا كه هر قهرماني با هر (و در هر) شرايطي كه باشد، دير يا زود داراي رقيب خواهد شد، رقيب براي به دست گرفتن ابتكار عمل يا دست كم سهيم شدن در قدرت، و اين سرآغاز دشمني است
اما محمد فكر همه چيز را كرده بود، قهرمان دين جديد، محمد نبود، قهرمان محمد از جنسي نبود كه بتوان با او رقابت كرد، قهرمان محمد عظمت خيره كننده اي داشت، با وجوديكه نه ديده ميشد و نه شنيده، همه چيز و همه كس را در اختيار داشت. قهرمان محمد، خدا بود
تنها يك خدا ميتوانست رقيب خداي محمد شود. اما محمد فكر اينجا را نيز كرده بود، خداي او رقيب ساير خدايان نشد، خداي محمد خداي جديدي نبود، او يك خداي قديمي بود با يك راز جديد! كه محمد اين راز را فاش كرد، او همان خدايي بود كه بشر در تمام طول تاريخ ميپرستيده، او همان خداي مسيح و ابراهيم بود كه به نام اسلام و به وسيله بنده برگزيده اي به نام محمد خود را به قوم عرب نمايانده بود. به اين ترتيب در سراسر قبايل عرب هيچ كس نميتوانست خود را رقيبي براي محمد و خدايش و حتي پيروانش بداند
محمد عادتهاي عرب را خوب ميشناخت و براي هر مشكل و پرسشي، پاسخي مناسب ميساخت و به موقع به ياري خدا ميشتافت! با وجوديكه اسلام تازه شكل گرفته بود اما بنيان فكري محكمي داشت، اسلام روز به روز كامل تر ميشد
قدرت نفوذ عقايد اسلام بيشتر از حد تصور محمد بود، و اين موضوع نه تنها خوشحال كننده نبود بلكه نگرانيهاي زيادي نيز در پي داشت. نگراني تحريف، تغيير و نابودي عقايدي كه محمد براي ساختنشان وقت و انرژي زيادي صرف كرده بود. هرچه گسترش اسلام آرام تر شكل ميگرفت، محمد وقت بيشتري براي كنترل شرايط داشت. يك حركت نسنجيده و اشتباه ميتوانست دين نوپاي محمد را در برابر قدرتهاي خشمگين و وحشي قبايل عرب نابود كند. از طرفي كندي حركت اسلام نيز باعث انسجام قبايل سراسر عرب و نابودي محمد و دينش ميشد
پس محمد بايد به دنبال راهي ميگشت كه هم بتواند جلوي تهاجم دشمنان خدا! را بگيرد و هم عقايد دين اسلام را ( بدون خارج شدن از كنترل) گسترش دهد. اگر محمد ميتوانست قبايل كوچكتر و ضعيف تر را زودتر تحت نفوذ خود درآورد، موفقيت بزرگي محسوب ميشد و براي رسيدن به اين هدف نيز راهي پيدا نكرد جز حمله پيشگيرانه (پيشدستانه!!؟) به قبايل ضعيفتر براي دعوت به يكتاپرستي!، هدف محمد رستگاري قوم عرب بود، براي او كشتن عرب براي رستگاري عرب، توجيه بسيار محكمي داشت، جنگ شروع شد

Monday, April 10, 2006

آرزوهاي استاندارد

يكي از ملاكهاي تشخيص ميزان بدبختي آدم ها سطح آرزوهاست. هر چه مردم يك كشور از نظر مالي بيشتر در تنگنا باشند، آرزوهايشان كلي تر و شبيه تر ميشود. در ايران تقريباً براي هر سني ميتوانيم آرزوهاي استانداردي پيدا كنيم. مثلاً يك پسر ايراني، درصد زيادي از آرزوهاي شانزده سالگيش خلاصه ميشود در داشتن گواهينامه و موبايل، هجده سالگي، رفتن به دانشگاه و نرفتن به سربازي، بيست سالگي، داشتن درآمد و ماشين، بيست و پنج سالگي، داشتن خانه و ماشين بهتر، سي سالگي داشتن خانه بهتر و ماشين باز هم بهتر، و اين بهتر و بهتر در يك دور باطل تا آخر عمر تكرار ميشود، خانه بهتر، ويلاي بزرگتر، شغل پر درآمدتر، محله اعيان نشين تر، ماشين لوكس تر، اما سطح آرزوها يكيست
يكي از دلايل زيبايي دنياي كودكان، تنوع آرزوهايشان است. براي يك كودك خوردن بستي در پارك پشت خانه ميتواند آرزوي بزرگي باشد
اگر فرصتي دست داد و پايتان به خاك كفار رسيد، حتماً با آدمهاي مختلف در مورد آرزوهايشان صحبت كنيد، تعجب خواهيد كرد از شنيدن آرزوهاي بسيار دقيق و به شدت شخصي
مثلاً آرزوي يكي اين است كه در يك نمايشگاه اتومبيل در قسمت معرفي قابليتهاي رانندگي ماشينها استخدام شود، يا يكي ديگر آرزويش كار كردن در يك كارگاه توليد قاب عكس است، يكي ميخواهد به جايي برسد كه بتواند از بيش از يك درصد خبرهاي مهم هر سال گزارش تهيه كند، ديگري ميخواهد بتواند در هر سال به بيش از پنج نفر نوازندگي گيتار بياموزد، و يكي ميخواهد وبلاگش روزي پنجاه هزار بازديد داشته باشد. و كمتر كسي آرزويش داشتن ماشين پورشه قرمز، يا رولزرويس مشكي كروكي، يا قصر چند طبقه، يا گردن بند يك ميليون دلاري يا زمين تنيس اختصاصي است
اين كه اينها چنين آرزوهاي شخصي و دقيقي دارند به اين علت است كه خريد ماشين، يا خانه يا خيلي چيزهاي ديگر آنقدر برايشان عادي و سهل الوصول است كه واقعاً احمقانه است اگر كسي فكرش درگير اين چيزها باشد، ولي اين تنها دليل نيست، كه ما ثروتمندانمان نيز آرزوهايي مهمتر از آرزوهاي من و شما ندارند. براي ما ايرانيان عقده اي و نديده، خريد يك ماشين جديد، يا رفتن به يك محله بهتر آنچنان فخرفروشانه و مايه مباهات است كه تا دم گور نيز به ماشين بهتر و خانه بزرگتر فكر ميكنيم

Sunday, April 09, 2006

نبوت - قسمت دوم

هر چه محمد از برابري و برادري، بيشتر و بيشتر ميگفت، فقيران و اسيران، بيشتر و بيشتر او را ميپرستيدند. اما محمد باهوش بود. خوب ميدانست كه چه كند تا اين شور، فروكش نكند. خوب ميدانست كه هر منشاء انساني آلوده به قدرت، حسادت در پي دارد و انزجار و نفرت و در نهايت، طغيان و عصيان
محمد نه فرعون شد، نه خليفه، نه رهبر و نه معبود. محمد بنده فقير خداوند شد كه از جانب منبعي ناديده و ناشناخته انتخاب شده بود تا بندگان الله را به راستي و درستي و رستگاري دعوت كند. او به جاي تفاخر و قدرت طلبي، مهرباني كرد و از رحمت و بخشش گفت. محمد، خدايش نيز چون خودش باهوش بود! خداي محمد به فقيران گرسنه و تشنه وعده طعام لايزال ميداد، به بردگان وعده جوي شراب و به پيران پوسيده وعده درياي حوري و به منحرفين اخلاقي! وعده غلمان (خداي محمد، جامعه شناس خوبي بود) خداوند به هر مناسبتي و در هر موقعيتي آيه اي نازل ميكرد و هرجا كه كار گره ميخورد، چاره اش اندكي خلوت گزيني و تفكر بود و سپس ارسال وحي. بر خلاف خداي مسيح كه خيلي حوصله بندگانش را نداشت و خيلي زود همه چيز را به پيامبرش سپرد، خداي محمد، خداي پركاري بود! آيه پس از آيه، وحي پس از وحي
هرچه تعداد گروندگان به دين محمد، دين تواضع و تسليم، اسلام، بيشتر ميشد، ترس و واهمه از شورش و نافرماني بردگان نيز در ميان بزرگان قبايل افزون ميشد و رشوه و وعده قدرت، افزونتر. جمع فقير و برده و بي چيز، كم كم به نوايي ميرسيدند هرچند ناچيز، و اين خود، ترغيبي بود براي خيل عرب پابرهنه و گرسنه. خداي محمد روز به روز قدرتمندتر ميشد و پايه هاي ظلم جاهلي، سست تر و سست تر
عرب وحشي و خونخوار سالي چهار ماه، شمشير را غلاف ميكرد، عرب شكم باره و حريص، سالي يك ماه دست از بلع! ميشست، عرب چرك و كثيف، روزي پنج نوبت دست و رويي به آب ميرساند، ميخواند، مينوشت، فكر ميكرد و ميفهميد، از برابري و حق و حقيقت ميگفت
آرزوي محمد، سربلندي قوم عرب، رو به تحقق بود. عرب داراي آداب شده بود

Saturday, April 08, 2006

نبوت - قسمت اول

مردان، وحشي و قداره بند، زنان، مظلوم و مذموم، ثروتمند، سرور و مولا، فقير، برده و اسير، اين تنها توصيف عرب جاهليت بود. در اين ميان مردي بود متفاوت، نه طاقت آدم كشي داشت و نه تاب تحمل خون ريزي. ديدن رنج و عذاب هم نوع، برايش دردناك بود، زنان را حيوان نميدانست و ناداني نوع عرب آزارش ميداد. اما چه ميكرد؟ جوان بود، تنها، نه قدرتي داشت و نه ثروتي؟ ناگريز از اين همه جهل و وحشت، افسرده و پژمرده، ترك جماعت كرد و بيابان نشين شد. شايد بدبختي و ذليلي قوم عرب فراموشش شود، كه نشد، او محمد بود
راه هاي زيادي را پيمود و روشهاي گوناگوني را آزمود. اما گوش عرب شنوا نبود، هيچ قول و قراري بيش از چند روز دوام نمي آورد، هيچ صلحي پايدار نبود، بوي خون همچنان عرب را مست ميكرد، هيچ تشويقي مانع زنده به گور كردن دختران و هيچ تنبيهي مانع قتل و تجاوز نمي شد، هيچ فايده اي نداشت، عرب آدم نميشد
اما محمد مأيوس نبود، فكرها در سر داشت، او كه گوسفندانش را آدم! كرده بود، نمي پذيرفت كه عرب آدم نشود. سرنوشت پيشينان را ميدانست، از دينها و مذهبهاي گذشته آگاه بود و خوب ميفهميد كه هيچ رسم و آيين و قرار و انديشه اي، عرب سخت جان و سنگ سر را نرم نميكند. تنها روزنه اميد، فقر بود و بس. تنها فقر بود كه ميتوانست انگيزه اي باشد براي تغيير روش زندگي و دگرگوني تفكر. تنها اميد رهايي از فقر بود كه عرب را به حركت وا ميداشت و كاميابي و خوشي تنها ترغيب ممكن
گروهي فقير و برده گرد هم آمدند، محمد به هدف زده بود

Wednesday, April 05, 2006

جنگ

شك ندارم كه خيلي از آخوندها و آخوند صفتهاي ايران عاشق جنگند. آنها كه از قافله جنگ قبلي عقب ماندند در آرزوي جنگي ديگرند كه اين بار بتوانند جبران مافات كنند، آنها هم كه از كنار جنگ عراق به لفت و ليسي رسيدند و سرشان بي كلاه نماند، به اميد جنگي جديد و غنايمي جديدتر
سيستم حاكم به خوبي ميداند كه موشكهايش در برابر سلاحهاي آمريكايي كه حتي اسمشان را نميتوانيم تلفظ كنيم چيزي است در حد و اندازه سوزن ته گرد! اگر جنگي درگيرد، يكي از سلاحهايي كه روحانيون ايران بيش از "شهابها" و "حوتها" روي آن سرمايه گذاري و به آن بسيار دل خوش كرده اند، عمليات انتحاري است و صد البته كه در ايران امروز ميتوان ميليونها نفر را پيدا كرد كه با فراق بال و طيب خاطر به خود بمب ببندند و قطعات بدنشان را تركش كنند
بايد ديد مانورها و موشك پرانيهاي اين روزها و اين تبليغات مضحك ناسيوناليستي و تشويق به خودبرتر بيني، خون چند هموطن غيور را به جوش مي آورد. مدتهاست كه تبليغ شهادت شروع شده است از زمان يارگيري مصباح يزدي در نشريه پرتو سخن براي جذب نيروهاي استشهادي و دفن نعش در دانشگاه شريف تا سعي سريالهاي ايراني و غير ايراني در تلطيف كشتار و انتحار
در سريالي كه در تعطيلات نوروز پخش شد كه خوشبختانه فقط قسمت آخرش را ديدم، در انتهاي داستان برادر قهرمان قصه، پيامبرگونه و با پاي برهنه وارد صحنه شد و از دور به پليسي كه نميدانست بمب ساعتي درون ماشين را چگونه خنثي كند حكم كرد كه : سيم قرمز! ... به به ، پس كاشف به عمل آمد كه اين مرد شريف مسلمان كه تمام صهيونيستها به دنبال قتل او بودند، يك تروريست پوفيوز است كه آنقدر در عمرش بمب تركونده! كه سيمهاي هر بمبي را روي هوا ميزند!!! از اين پس منتظر تبليغات گسترده عمليات انتحاري و استشهادي در صدا و سيما يا هرجاي ديگري كه امكان تبليغ باشد، باشيد

Tuesday, April 04, 2006

سكس، اين موهبت ملعون

سايت صبحانه را بسيار دوست دارم كه در چند دقيقه ميتواند مزاياي چند ساعت اينترنت گردي را نصيبتان كند. ديروز در اين سايت لينكي وجود داشت كه از ايراني بودن يك هنرپيشه پورنوگرافي در نروژ خبر ميداد و در اين مورد نظرات زيادي نوشته شده بود. در ميان اين نظرات عده اي اين موضوع را به تمام ايرانيان اروپا نشين تعميم داده اند و عده اي نيز از حيثيت ايرانيان دور از وطن دفاع كرده اند و از دكترها و مهندسين ايراني خارج از ايران مثالها آورده اند. اما چيزي كه براي من جالب است اينكه هر دو گروه با وجود تفاوت معني داري كه در نوع نگرششان وجود دارد شغل اين خانم را دور از شأن ايراني و جدا از نجابت و موجب ننگ و بدبختي و فلاكت و چه و چه ناميده اند
براي من تنها ملاك خوبي و بدي يك انسان احترام گذاشتن به حق ديگران است، هر كس در هر شرايطي، تا جاييكه حق من و شما را ضايع نكند، مجاز به انجام هر كاري است كه مي پسندد. يك نفر پزشك ميشود يك نفر هم هنرپيشه فيلم پورنوگرافي، تفاوتشان در چيست؟ چرا اولي خوب و مفيد و بشردوست است ولي دومي شرم آور و مايه آبروريزي و ضد بشريت؟
اگر شما به فيلمهاي پورنوگرافي علاقه اي نداريد مجبور نيستيد كه به زور آنها را بخريد يا اجاره كنيد يا با صرف وقت بسيار از اينترنت دانلود كنيد و بعد بنشينيد و با اجبار آنها را ببينيد و حرص بخوريد
خانم آيلار ديانتي با هر دليل و منطقي كه هنرپيشگي فيلمهاي پورنو را انتخاب كرده تا زمانيكه به حق من و شما تجاوز نكند بسيار بسيار با شرف تر از آنهايي است كه تمام عمر يا به دزدي و دغل بازي و دروغگويي مشغولند يا مانند آفت به ساقه جامعه چسبيده اند و پول نفت (يا هر سرمايه ديگر) را از آوندهاي شركتهاي "صدتا يك غاز" ميمكند
بر خلاف شما من به داشتن چنين هموطن تن فروش و پركاري! افتخار ميكنم

Monday, April 03, 2006

سانسور اسلامي

صدا و سيما براي تعطيلات نوروزي امسال فيلمهاي خوبي آماده پخش كرده بود كه اميدوارم هيچكدام را نديده باشيد! دوبله فيلمها كه شرم آور بود، افسوس از آن همه استعداد و ذوق و هنر و حوصله كه در دوبله هاي سالهاي دور وجود داشت. انگار تمام فيلمها را يك گروه سه چهار نفري دوبله ميكنند و صداها آنقدر بي روح و كسل كننده اند كه اگر چهره هنرپيشه را نبينيد نميتوانيد تشخيص دهيد خوشحال است يا ناراحت، غمگين يا عصبي
سانسور هم كه به مضحك ترين حد ممكن رسيده و مسئولين زحمت كش صدا و سيما حتي در صحنه هاي اكشن هم چهره زنان را قابل پخش نميدانند بطوريكه فيلم خانم و آقاي اسميت تبديل شد به فيلم آقاي اسميت! و حتي در سريالهاي ايراني نيز تمام صحنه هايي كه زن (اين موجود شرم آور و غير قابل پخش!) وجود داشت آنچنان صحنه ها محو و خارج از كادر و كم رنگ ميشد كه گويي به ناگاه كانال تلويزيون عوض شده است
سانسورچيان بسيجي و جان بر كف صدا و سيما حتي به شاهكار (البته يكي از شاهكارهاي) چارلي چاپلين، جويندگان طلا نيز اجازه اشاعه فحشا ندادند و از ترس اينكه مبادا مردان ايراني مسلمان و غيور از ديدن چهره يك زن در فيلم هفتاد سال پيش چارلي چاپلين، كه در سرماي زمستان بيست كيلو پالتو و كلاه هم پوشيده، دچار تزلزل اخلاقي نشوند و ناگهان افسار گسيخته با جميع اناث فاميل، از محارم و غير محارم، زناي به عنف نفرمايند، همه صحنه هاي محرك و مبتذل را قيچي كردند
يكي از تاثيرگذارترين صحنه هاي فيلم جويندگان طلا صحنه اي است كه چارلي فقير پس از آنكه ساعتها انتظار دختري را ميكشد كه از روي تفريح و خنده با اين مرد بدبخت قرار شام شب عيد گذاشته، نااميد ميز شام حقيرانه و تزئين شده اش را ترك ميكند و تنها و سرد از خانه خارج ميشود، و از پنجره بخارگرفته كافه شهر دختر را ميبيند كه همراه با جمعيتي بسيار درون كافه به شادي و لحظه شماري پايان سال مشغولند ولي درست لحظه اي كه چارلي به پشت پنجره كافه نزديك ميشود ... ززززرت !!! و ديگر هيچ. چند سال پيش، زماني كه جناب خامنه اي، امام سيزدهم شيعيان جهان فرموده بودند اي كاش ما هم هنرمنداني همچون آقاي چارلي چاپلين داشتيم، شعر زيباي هادي خرسندي خيلي به دلم نشست