بي خود

Wednesday, July 26, 2006

جنگ

پيچ راديو و تلويزيون را كه ميپيچاني انگار به دنيايي موهوم و خيالي پا گذاشته اي، خبر از ترس و وحشت نيروهاي اسراييل است و پيشروي و پيروزي حزب الله! تعجب ميكني كه چرا اسراييل به هر كجا كه حمله ميكند فقط زن و كودك ميكشد، ولي حزب الله فقط نظاميان صهيون را نشان ميكند و به هلاكت ميرساند، مدام از محبوبيت حزب الله و نصرالله ميشنوي و انزجار عمومي از اسراييل، اما، واقعيتها چيز ديگري ميگويند
اينكه اسراييل به بهانه اسارت چند سرباز اسراييلي، فلسطين و لبنان را به خون كشيده است توجيه بچگانه اي است كه تنها ميتواند براي قشر بسيجي و استشهادي قابل باور باشد. ماهيت وجودي حزب الله، حضور چماقي است كه شيعيان بتوانند با آن دفع خطر كنند، به راحتي ميتوان گفت كه حزب الله برآيندي است از حماقت شيعيان سوريه و ثروت شيعيان ايران و عجيب نيست كه حزب الله سالهاست مورد نفرت عميق اعراب منطقه است و اين روزها همين اعراب هستند كه از خوشحالي راحت شدن از شر حزب الله در پوست نميگنجند
با حضور حزب الله، امكان هيچ توافقي ميان اعراب (شيعيان و سنيان) و اسراييل وجود ندارد، و اين توافق چيزي است كه اسراييل بسيار به آن نياز دارد چرا كه گذشته از عايدات مادي بازارهاي منطقه، با اتمام ثروتهاي زيرزميني، ديگر خاورميانه اهميتي كه امروز دارد را نخواهد داشت و معلوم نيست اسراييل در خاورميانه بدون نفت نيز مورد حمايت آمريكا باشد، پس ميتوانيم باور كنيم كه اسراييل مصرانه بخواهد قبل از استخراج آخرين قطره هاي نفت تكليف حضورش در منطقه را روشن كند
برخلاف گويندگان راديوتلويزيون كه از بوي خون، مست و هيجان زده ميشوند، اميدوارم اين جنگ لعنتي زوردتر به پايان رسد

Sunday, July 23, 2006

خودشيفتگي

فرهنگ شرق با فرهنگ غرب تفاوتهاي آشكاري دارد كه برخي براي بعضي خوشايند و براي بعضي ديگر ناخوشايند است. اينكه كدام قسمت از كدام فرهنگ از ديگري بهتر است بستگي به سليقه و درك و ماهيت فكري هر كس دارد ولي من چون فرهنگ شرق را عميقاً متاثر از خودشيفتگي ذاتي شرقيان ميدانم، به همين دليل هميشه در مواجه فرهنگي شرق و غرب به نيمه خالي ليوان شرق مينگرم حتي اگر به اندازه چند قطره خالي باشد
يكي از تفاوتهاي آشكار اين دو فرهنگ گرايش شديد شرقيان به خرافات و تمايل به باور معجزه و رويدادهاي محيرالعقول! است كه اين را دقيقاً در ارتباط مستقيم با خودشيفتگي ديوانه وار شرقيان ميدانم. چرا؟ خواهم گفت
ما شرقيان مايليم تمام موفقيتهاي هر انسان موفقي را مرهون عوامل ماوراءالطبيعه و شانس و در منصفانه ترين حالت، مربوط به استعدادها و تواناييهاي دروني و خدادادي بدانيم و تنها چيزي كه برايمان اهميتي ندارد تلاش و پشت كار و پيگيري و زحمت و كار و كوشش شخص مورد نظر است چراكه اساساً با اين چيزها رابطه خوبي نداريم! مثلاً وقتي صحبت از ابن سينا ميشود، يكي ميگويد ابن سينا در بيست سالگي از تمام طبيبان زمان، حاذق تر و مجرب تر بوده يا ديگري ميگويد ابن سينا حتي در كودكي نيز توانايي تشخيص بيماري را داشته است ولي هيچ كس نميگويد كه ابن سينا چه پدري ازش درآمد تا ابن سينا شد، چه شبها كه نخوابيد، از چه چيزها كه نگذشت و چه زحمتها كه نكشيد و اينها يعني ابن سينا به هرچه رسيده بدون هيچ تلاش و كوششي بوده و بايد تنها مديون استعدادها و موهبتهاي خدادي خود باشد و اينكه هم اكنون ما اينچنين بي عرضه و زبون و ذليليم هيچ ربطي به تنبلي و تن پروريمان ندارد! يا در مورد عطار نيشابوري همه ميدانيم كه عطار تا چهل سالگي هر را از بر تشخيص نميداده تا اينكه روزي درويشي را كه در درگاه دكانش خفته بود با درشتي ميراند و درويش رنجور به او ميگويد تو چطور ميتواني با من چنين رفتار كني وقتي نميداني لحظه اي ديگر زنده اي يا مرده، و درويش در جواب عطار كه ميپرسد مگر تو خودت ميداني كه كي ميميري ميگويد آري و همانجا ميخوابد و ميميرد! و از اين پس عطار منقلب شده و دروازه هاي علم و ادب بر رويش گشوده ميشود و باقي ماجرا ... گيريم كه چنين اتفاقي براي عطار افتاده باشد، گيريم كه عطار بسيار از اين رويداد متأثر و دگرگون شده باشد، ولي چرا هيچ كس نميگويد كه اين عطار بدبخت! هزارسال پيش چگونه خواندن و نوشتن آموخته بود، آن هم در دوراني كه عموم مردمان اصلاً نميدانستند قلم و كاغذ چي هست! چرا هيچ كس در هيچ كتاب تاريخي و تذكره اي نمينويسد كه اين عطار چه جاني كنده است و چه خون دلي خورده است تا نظم و وزن و عروض و قافيه را بشناسد و بفهمد و بسرايد. اين ها را نميگوييم چون خودمان هم هميشه در انتظار يك معجزه ايم تا زندگيمان يك شبه و عطاروار تغيير كند و اين بهانه خوبي است براي وجدانهاي هميشه خوابمان! كه خود را از بيكاري و بيعاري و خوردن و خفتن ملامت نكنيم. ادبيات مشرق پر است از اين مثالها
نميدانم ما شرقيان چرا و از چه زماني اينچنين خودشيفته شده ايم كه در برابر شخص شخيص خودمان هيچ بني بشري را آدم حساب نميكنيم. براي ما هيچ چيز و هيچ كس مهمتر از بت مسخره اي كه از خودمان ساخته ايم نيست، آنچنان كه دست به هر دوز و كلكي ميزنيم تا گزندي متوجه نمايش اين بت خوش بر و رو نشود. خودشيفتگي ما آنچنان جنون آميز است كه همه چيزمان را بهترين ميدانيم! و تا زماني كه باور داريم همه چيزمان بهترين است، هيچ نيازي به تلاش و تغيير وجود نخواهد داشت

Saturday, July 22, 2006

وبلاگ نوشتن يا وبلاگ ننوشتن، چندان هم مهم نيست

انگيزه ام براي وبلاگ نويسي نه درد دلهاي روزانه است و نه ثبت خاطرات و نه گفتن ناگفته ها و از اين دست! تنها دليلم براي نوشتن اين است كه شايد خواندن نوشته هايم (چه درست و چه نادرست) حتي يك نفر را به اندكي تفكر وادارد و شايد بر اعماق ضميرش تأثيري بسيار كوچك بر جاي گذارد. هر چند معتقدم تأثيرگذاري وبلاگها در مقابل ساير رسانه ها بسيار كم سو و نااميدكننده است و در برابر اهميت رسانه اي چون تلويزيون كه حتي در روستاها و كپرها و در ميان اغنيا و اشقيا! هم مخاطب دارد صحبت از تأثيرگذاري وبلاگ كه نويسنده و خواننده اش من و شمايي هستيم كه از سر خوشي و شكم سيري و براي پر كردن اوقات فراغت و سپري كردن بي كاري روزهاي كاري! ميگوييم و مينويسيم، خنده دار است. ولي سرعت و سادگي نشر وبلاگ مي تواند اميد مخاطب داشتن و تأثير گذاشتن را زنده نگه دارد و اين انگيزه خوبي است براي نوشتن. شايد بسياري از وبلاگ نويسان براي همين است كه همچنان مينويسند
---------
هميشه از واژه سازي و واژه بازي بيزار بودم، واژه ها حتي در ساده ترين شكل و معني هم نميتوانند به روشني بيانگر چيزي باشند كه در ذهن داريم چرا كه آنچه در ذهن من است (هرچه باشد) با همان واژه اي كه در ذهن شماست مسلماً فرق دارد. يكي از ويژگيهاي چندش آور فرهنگهاي بسته و مسموم همين ادبيات واژه سازيست كه براي هرآنچه مورد پسند نيست يا دست كم به اين گونه پسنديده نميشود (تابوها)، واژه اي جديد از آستين بيرون مياورد تا ازين پس با آن ناميده شود و بلكه مقبول افتد! مانند حكايت خري كه همان خر بود و فقط پالانش عوض شده بود و مثال امروزي ترش، همين واژه مضحك و لوس و خاله زنكي "روشنفكر ديني" كه به جاي واژه هاي ساده تر متعصب و مذهبي و حاجي بازاري و بي ادبانه ترش خرمقدس و خرمذهب به كار ميرود. چه لذتي بردم وقتي سروده زيباي هادي خرسندي نازنين را درباره روشنفكر ديني خواندم

Wednesday, July 12, 2006

اسلام پيام آور صلح و دوستي

در اينكه زيدان مسلمان نيست شكي ندارم كه خودش نيز گفته مسلمان معتقدي نيست (پايين صفحه قسمت "زندگي شخصي") و چنين ميپندارم كه احتمالاً اينكه زيدان به طور كلي خودش را از اين ننگ مبرا نميداند از ترس هم كيشان انسان دوست و صلح طلبش است كه به جرم ارتداد و بازگشت از دين و خيانت! به اصالت الجزايريش تكه تكه اش نكنند و بسيار بسيار خوشحالم كه خيل ايرانيان احمق اين وحشيگري آشكار جناب زيدان را به حساب دفاع از اسلام گذاشته اند و از او قدرداني هم كرده اند. شايد هيچ كار ديگري نميتوانست به اين اندازه، حس توحش ذاتي و خوي درندگي ژنتيك ما ايرانيان را به رخ سايرين بكشد
اينكه ماتراتزي به زيدان چه گفت، زيدان چرا اين كار را كرد، حق با چه كسي بود يا چه كسي اشتباه كرد، هيچ اهميتي ندارد و تنها اين مهم است كه ماتراتزي كاري كرد كه احتمال قهرمان شدن فرانسه كاهش پيدا كند و زيدان فرانسوي و افسانه اي و باتجربه هم مانند مترسك اين سناريو بازيچه آماتور اين مدافع جوان و شرور و حرفه اي ايتاليا شد و ديديم كه نتيجه اش به نفع چه تيمي بود و جام بالاي سر كدام تيم رفت. صحنه درگيري زيدان و ماتراتزي و اينكه آيا زيدان حماقت به خرج داد يا غيرت، به زودي در ذهن ها محو خواهد شد اما تا دنيا دنياست همه خواهند دانست كه در جام جهاني هجدهم اين ايتاليا بود كه قهرمان شد نه فرانسه، حالا شما مدام از غيرت و شجاعت و بلاهت زيدان تمجيد كنيد كه غير از اين هم انتظاري نبود
هر روز بيشتر به اينجا ميرسم كه حكومت آخونديسم بهترين و مناسبترين گزينه براي ايران است چرا كه هر ايراني در هزارتوي فكر و انديشه اش يك آخوند واقعي است. بيخود به دنبال مثالهاي نقض نگرديد كه اگر همين امروز حكومت ايران از ميان برود و بگويند خودتان در يك رفراندوم آزاد جانشينان بعدي را انتخاب كنيد و اگر بخواهيد ميتوانيد آزاد و رها باشيد و زنان و دختران و همسرانتان آزادانه بپوشند و بگويند و بپويند، همه مردان غيور و خرغيرت ايران، يك بار ديگر با دهانهاي باز و وامصيبت گويان، در فاضلاب جمهوري اسلامي فرود خواهند آمد