بي خود

Sunday, April 09, 2006

نبوت - قسمت دوم

هر چه محمد از برابري و برادري، بيشتر و بيشتر ميگفت، فقيران و اسيران، بيشتر و بيشتر او را ميپرستيدند. اما محمد باهوش بود. خوب ميدانست كه چه كند تا اين شور، فروكش نكند. خوب ميدانست كه هر منشاء انساني آلوده به قدرت، حسادت در پي دارد و انزجار و نفرت و در نهايت، طغيان و عصيان
محمد نه فرعون شد، نه خليفه، نه رهبر و نه معبود. محمد بنده فقير خداوند شد كه از جانب منبعي ناديده و ناشناخته انتخاب شده بود تا بندگان الله را به راستي و درستي و رستگاري دعوت كند. او به جاي تفاخر و قدرت طلبي، مهرباني كرد و از رحمت و بخشش گفت. محمد، خدايش نيز چون خودش باهوش بود! خداي محمد به فقيران گرسنه و تشنه وعده طعام لايزال ميداد، به بردگان وعده جوي شراب و به پيران پوسيده وعده درياي حوري و به منحرفين اخلاقي! وعده غلمان (خداي محمد، جامعه شناس خوبي بود) خداوند به هر مناسبتي و در هر موقعيتي آيه اي نازل ميكرد و هرجا كه كار گره ميخورد، چاره اش اندكي خلوت گزيني و تفكر بود و سپس ارسال وحي. بر خلاف خداي مسيح كه خيلي حوصله بندگانش را نداشت و خيلي زود همه چيز را به پيامبرش سپرد، خداي محمد، خداي پركاري بود! آيه پس از آيه، وحي پس از وحي
هرچه تعداد گروندگان به دين محمد، دين تواضع و تسليم، اسلام، بيشتر ميشد، ترس و واهمه از شورش و نافرماني بردگان نيز در ميان بزرگان قبايل افزون ميشد و رشوه و وعده قدرت، افزونتر. جمع فقير و برده و بي چيز، كم كم به نوايي ميرسيدند هرچند ناچيز، و اين خود، ترغيبي بود براي خيل عرب پابرهنه و گرسنه. خداي محمد روز به روز قدرتمندتر ميشد و پايه هاي ظلم جاهلي، سست تر و سست تر
عرب وحشي و خونخوار سالي چهار ماه، شمشير را غلاف ميكرد، عرب شكم باره و حريص، سالي يك ماه دست از بلع! ميشست، عرب چرك و كثيف، روزي پنج نوبت دست و رويي به آب ميرساند، ميخواند، مينوشت، فكر ميكرد و ميفهميد، از برابري و حق و حقيقت ميگفت
آرزوي محمد، سربلندي قوم عرب، رو به تحقق بود. عرب داراي آداب شده بود

1 Comments:

  • دوست بي ادبم! قصه تازه شروع شده ... محمد تازه شروع كرده، صبور باشيد، هنوز براي شكنجه و قتل خيلي زوده، هنوز خداي محمد به آنچنان قدرتي نرسيده كه بتوان به نام او كارها كرد، قصه تازه شروع شده
    در مورد سفارش به مطالعه بيشتر هم، به روي چشم

    By Blogger bikhod, at 9:38 AM  

Post a Comment

<< Home