بي خود

Tuesday, March 28, 2006

واردات ايدئولوژي

انسانها در هر زمانه اي و در هر زمينه اي با توجه به نيازهاي دوره اي يا پايدارشان به ايجاد و رشد ايدئولوژيها مشغول بوده اند و همچنان نيز مشغولند (و اختلاف انسان و گوسفند در همين تفاوت ايدئولوژيهاست، براي همين است كه گوسفندها پيشرفت! نميكنند). ما براي هر كار و كردارمان چه آگاهانه و چه ناآگاهانه از يك ايدئولوژي پيروي ميكنيم، از ايدئولوژي اسلام و مسيح تا ايدئولوژي رفع آبريزش بيني
نقطه آغازين انتخاب يك ايدئولوژي (يا دست كاري يك ايدئولوژي منتخب) نيازي است كه احساس ميكنيم (فقط احساس ميكنيم) با پيروي از آن ايدئولوژي رفع ميشود. اما زماني يك ايدئولوژي ميتواند پاسخگوي يك نياز باشد كه اصلاً بر مبناي همان نياز يا دست كم نيازي يا نيازهايي مشابه ايجاد شده باشد. اينكه يك ايدئولوژي وارداتي بتواند افكار و به دنبال آن كردار ما را در قالب خود به گونه اي شكل دهد كه تأثيري مشابه همان تأثيري كه در محل تولد خود داشته، بر جاي گذارد، احتمال غريبي است. سيستم آموزش و پروش ايران يك ايدئولوژي وارداتي است كه از سيستمي مشابه در فرانسه گرته برداري شده است و ميبينيم (اگر نمي بينيد، مشكل شماست!) كه اين سيستم آموزشي نه تنها به اندازه زادگاهش مؤثر نبوده بلكه پس از گذشت ساليان به سيستم تبديل نخبه به نخاله مبدل گشته است (نخاله ها را نمي بينيد؟). و همچنين سيستمهاي مختلف اقتصادي و مهندسي و صنعتي كه يكي پس از ديگري و به مدد نياز زمان، وارد ميشوند و بازار داغي ميابند و تنها عايداتشان جيبهاي چاق است و گردنهاي فراخ
پس چطور باور كنم كه يك ايدئولوژي اجتماعي به نام اسلام ميتواند راهگشاي ملتي باشد كه خود اسلام را به وجود نياورده و فقط آن را بدون تعريف نياز به عاريت گرفته است (حتي از خدا) . همه اين اراجيف را بافتم كه بگويم، اي دوستان مؤمن و معتقدي كه اين خزعبلات را حتي لايق ثانيه اي انديشه نميدانيد (كار سختيست!) آيا اگر ساسانيان آن اختلاف طبقاتي وحشتناك و انزجار عمومي را به وجود نمي آوردند تا باعث شوند مردمان از گريز از اين اختلاف (كه خودش يك نياز است) به يك ايدئولوژي بيگانه (كه فقط كافي بود خودي نباشد) روي بياورند و اگر در آن زمان ايدئولوژي اسلام سهل الوصولترين ايدئولوژي خاورميانه نبود، واقعاً فكر ميكنيد امروز مسلمان بوديد؟

Saturday, March 25, 2006

فاميلهاي جديد

يكي از خوبيهاي عيد اين است كه آدم را به ياد فاميلهايش مياندازد كه اگر نبود اين ديد و بازديدها و احوال پرسيهاي زوري! به كل فراموش ميكرديم كه كي به كي هست و كي از فاميل كم شده و كي اضافه! و اما اضافه شدگان كوچك و دوست داشتني و دردسر شيرين انتخاب نام
انتخاب نام براي نوزاد كار لذت بخشي است كه بر مبناي سليقه پدر و مادر يا بنا بر خوش آمد بزرگان فاميل يا شايد هم براي لجبازي با آنها انجام ميگيرد ولي نكته جالب اينجاست كه پدرها و مادرها در انتخاب نام براي جگرگوشه شان به راي و نظر خودشان و تمام اعضاي فاميل و گاهي همسايه ها اهميت ميدهند و به تنها چيزي كه فكر نميكنند نظر فرزند دلبندشان است! تعجب كرديد؟ نظر فرزند؟ نظر نوزاد؟ بي ربط بود؟ اتفاقاً خيلي هم با ربط است. اگر كودك چند روزه يا چند ماهه يا چند ساله، مشكلي با انتخاب نامش نداشته باشد و با هر چه كه شما بناميدش سر بچرخاند به اين معني نيست كه انتخاب شما درست بوده كه حتي اگر بر او نامي غير انساني (مثل درخت) بگذاريد باز هم اعتراضي نخواهد كرد. اما ده سال يا بيست سال يا سي سال آينده چه جوابي براي دختر و پسر بيست ساله و سي ساله تان داريد؟
چه جوابي داريد در برابر جوان برومندي كه بازخواستتان ميكند كه پدر مسلمانم! مادر با ايمانم! چرا براي من كه نوزادي بودم بي زبان و بي تميز، نامي انتخاب كرديد مناسب با عقايد خودتان؟ من كه اكنون دين مسيح يا بودا يا هركس ديگر يا حتي بي ديني را برگزيده ام چرا بايد احمد و علي و محمد و زهرا و زينب ناميده شوم (يا برعكس)؟
ما تنها مجازيم براي كودكمان نامي ايراني انتخاب كنيم (يا اگر مثلاً نروژي هستيم، نامي نروژي)، به چه اجازه اي فرزندمان را با نامي غير از هويت حقيقيش ميناميم؟ اگر آيين مسلماني را يا هر دين و مذهب مقدس و غير مقدسي را (چه اختياري چه اجباري) آيين زندگي خود ميدانيم به چه حقي فرزندمان را مجبور به پيروي از همين آيين ميدانيم. اگر شما ايراني هستيد مليت اكنون كودكتان ايرانيست و اگر آمريكايي هستيد مليت كنوني كودكان آمريكايي. لطفاً اين قسمتها را با لحن ناسيوناليستي نخوانيد چرا كه اعتقادي به مليت و قوميت ندارم و رها از همه دسته ها و گروه ها و نژادها، چنين ميپندارم كه در اين كره خاكي تنها دو گونه انسان ميزيند : مردها و زنها، و تقسيم بنديهاي ديگر را همه پوچ در پوچ ميدانم
اما مليت دست كم در بدو تولد انتخابي نيست، ما با مليت زاده ميشويم، با مليت پدر و مادرمان، و هر كس ميتواند در هر زمان كه خودش بخواهد مليت و دين و آيين و مذهبش را تغيير دهد و نامي متناسب با مليت و آيين جديد بر خود نهد، شايد با همين استدلال بگوييد خوب هر كس هم ميتواند نام اسلاميش را تغيير دهد. با فرض اينكه چنين كسي را به جرم ارتداد و برگشتن از دين گردن نزنند، اين كار مانند اين است كه نجاري بر نشيمنگاه صندليهايش چندين ميخ تيز و درشت بگذارد و بگويد هركس خوشش نميايد خودش ميخها را بيرون بكشد!!! ما قبل از اينكه مسلمان يا مسيحي يا كافر باشيم ايراني هستيم (يا نروژي يا آمريكايي يا هرجاي ديگر). نامگذاري فرزند با نامي كه غير از مليت اكنونش نشانگر چيز ديگري هم باشد، پرسش هاي بي پاسخي را در پي خواهد داشت

Monday, March 20, 2006

نوروز

اين هم از امسال! فقط چند ساعت ديگر باقي است تا عددي ديگر به تعداد سالهايي كه حسرت گذشتنش را ميخوريم اضافه شود. براي تا آخر عمر پس انداز حسرت خوردن داريم، حسرت فرصتهاي رفته و دريغ لحظه هاي گذشته. ديگر كافيست، مابقي را اختصاص دهيم به ايجاد فرصتهاي جديد و لذت لحظه هاي جديدتر
نميدانم نوشته زيباي شريعتي درباره نوروز به صورت مستقل يا در قالب مجموعه مقالات چاپ شده است يا نه، ولي در انتهاي "هبوط در كوير" ميتوانيد بيابيدش. چه مخالف شريعتي باشيم چه موافقش، "نوروز" نوشته زيبايي است كه حتي كسلترين ها را نيز بر سر شوق مياورد
قسمتهاييش را بخوانيد و از اعجاز قلم نويسنده اي كه از هر قشر و طبقه و منطقه اي! دوست و دشمن داشته و دارد، ‌لذت ببريد
نوروز
سخن تازه از نوروز گفتن دشوار است. نوروز يك جشن ملي است، جشن ملي را همه ميشناسند كه چيست، نوروز هرساله بر پا ميشود و هرساله از آن سخن ميرود. بسيار گفته اند و بسيار شنيده ايد، پس به تكرار نيازي نيست؟ چرا، هست. مگر نوروز را خود مكرر نميكنيد؟ پس سخن از نوروز را نيز مكرر بشنويد. در علم و ادب تكرار ملال آور است و بيهوده، عقل تكرار را نمي پسندد، اما احساس تكرار را دوست دارد، طبيعت تكرار را دوست دارد، جامعه به تكرار نيازمند است، طبيعت را از تكرار ساخته اند، جامعه با تكرار نيرومند ميشود (سنت از اين مقوله است) ، احساس با تكرار جان ميگيرد و نوروز داستان زيبايي است كه در آن ، طبيعت، احساس و جامعه هر سه دست اندر كارند
نوروز كه قرنهاي دراز است بر همه جشنهاي جهان فخر ميفروشد، از آن رو "هست" كه يك قرارداد مصنوعي اجتماعي و يا يك جشن تحميلي سياسي نيست، جشن جهان است و روز شادماني زمين، آسمان و آفتاب، و جو شكفتن ها و شور زادن ها و سرشار از هيجان هر آغاز
جشن هاي ديگران، غالباً انسانها را از كارگاهها، مزرعه ها، دشت و صحرا، كوچه و بازار، باغها و كشتزارها، در ميان اتاقها و زير سقفها و پشت درهاي بسته جمع ميكند. كافه ها، كاباره ها، زيرزمينها، سالنها، خانه ها، در فضايي گرم از نفت، روشن از چراغ، لرزان از دود، زيبا از رنگ و آراسته از گلهاي كاغذي، مقوايي، مومي، بوي كندر و عطر. اما نوروز دست مردم را ميگيرد و از زير سقفها، درهاي بسته، فضاهاي خفه، لاي ديوارهاي بلند و نزديك شهرها و خانه ها، به دامن آزاد و بيكرانه طبيعت ميكشاند. گرم از بهار، روشن از آفتاب، لرزان از هيجان آفرينش و آفريدن، زيبا از هنرمندي باد و باران، آراسته با شكوفه، جوانه، سبزه و معطر از
بوي باران، بوي پونه، بوي خاك
شاخه هاي شسته، باران خورده، پاك
در آن هنگام كه مراسم نوروز را بپا ميداريم، گويي خود را در همه نوروزهايي كه هرساله در اين سرزمين برپا ميكرده اند، حاضر مي يابيم و در اين حال، صحنه هاي تاريك و روشن و صفحات سياه و سفيد تاريخ ملت كهن ما در برابر ديدگانمان ورق ميخورد، رژه ميرود. ايمان به اينكه نوروز را ملت ما هر ساله در اين سرزمين برپا ميداشته است، اين انديشه هاي پرهيجان را در مغزمان بيدار ميكند كه : آري، هرساله! حتي همان سالي كه اسكندر چهره اين خاك را به خون ملت ما رنگين كرده بود، در كنار شعله هاي مهيبي كه از تخت جمشيد زبانه ميكشيد، همانجا، همان وقت، مردم مصيبت زده ما نوروز را جدي تر و با ايمان بيشتري برپا ميكردند، آري، هرساله! حتي همان سال كه سربازان قتيبه بر كناره جيحون سرخ رنگ، خيمه برافراشته بودند و مهلب خراسان را پياپي قتل عام ميكرد، در آرامش غمگين شهرهاي مجروح و در كنار آتشكده هاي سرد و خاموش، نوروز را گرم و پرشور جشن ميگرفتند
تاريخ از مردي در سيستان خبر ميدهد كه در آن هنگام كه عرب سراسر اين سرزمين را در زير شمشير خليفه جاهلي آرام كرده بود، از قتل عام شهرها و ويراني خانه ها و آوارگي سپاهيان ميگفت و مردم را ميگرياند و سپس، چنگ خويش برميگرفت و ميگفت: "اباتيمار، اندكي شادي بايد"! نوروز در اين سالها و در همه سالهاي همانندش، شادي يي اينچنين بوده است، عياشي و "بي خودي" نبوده است، اعلام ماندن و ادامه داشتن و بودن اين ملت بوده و نشانه پيوند با گذشته اي كه زمان و حوادث ويران كننده زمان همواره در گسستن آن ميكوشيده است
نوروز همه وقت عزيز بوده است، در چشم مغان، در چشم موبدان، در چشم مسلمانان و در چشم شيعيان مسلمان. همه نوروز را عزيز شمرده اند و با زبان خويش، از آن سخن گفته اند. حتي فيلسوفان و دانشمندان كه گفته اند: نوروز روز نخستين آفرينش است كه اورمزد دست به خلقت جهان زد و شش روز در اين كار بود و ششمين روز، خلقت جهان پايان گرفت و از اين رو است كه نخستين روز فروردين را هورمزد نام داده اند و ششمين روز را مقدس شمرده اند
چه افسانه زيبايي، زيباتر از واقعيت! راستي مگر هركسي احساس نميكند كه نخستين روز بهار، گويي روز آفرينش است. اگر روزي خدا جهان را آغاز كرده است، مسماً آن روز ، اين نوروز بوده است. مسلماً بهار نخستين فصل و فروردين نخستين ماه و نوروز نخستين روز آفرينش است. هرگز خدا جهان را و طبيعت را با پاييز يا زمستان آغاز نكرده است. مسلماً اولين روز بهار، سبزه ها روييدن آغاز كرده اند و رودها رفتن و شكوفه ها سر زدن و جوانه ها شكفتن، يعني نوروز
...
علي شريعتي - اسفند 46

Sunday, March 19, 2006

مذاكره با شيطان

جام زهر مذاكره مستقيم با آمريكا كه در حال نوشيدن است. ولي انگار پوست آقا كلفتر از اين حرفهاست كه با چند جرعه زهر معمولي خم به ابرو بياورد (بر خلاف آقاي قبلي كه اولين جام زهر كارش را ساخت) اميدوارم حضرت خامنه اي امام سيزدهم شيعيان جهان با نوشيدن پي در پي جامهاي زهر مذاكره با آمريكا و مصالحه با اسراييل و متاركه با بمب اتم! سرانجام مسموم شود و به لقاء الله برود

صدام حسين وزير جنگي داشت كه در آستانه اشغال عراق مرتب در صداوسيماي! صدام حاضر ميشد و خبر از در امن و امان بودن شهر و عقب نشيني دشمنان و انگيزه بالاي ارتشيان در دفاع از مام ميهن ميداد. اين موجود بامزه كار را به جايي رسانده بود كه عروسكهاي كاريكاتورگونه اش در كشورهاي غربي فروش خوبي پيدا كرده بود

منتظر باشيد تا به زودي عروسك آصفي را ببينيد كه در حاليكه دست شوراي امنيت در ماتحتش است با گردني افراشته از پافشاري ايران در غني سازي بگويد

Tuesday, March 14, 2006

چهارشنبه سوزي

بعيد ميدانم اين همه تير و ترقه به صورت قاچاق وارد سرزمين اسلاميمان شود. چنين به نظر ميرسد كه مسولين محترم نظام مقدس با يك برنامه هماهنگ اقدام به ورود و فروش انواع ترقه و بمب! ميكنند تا مسلمين و مسلمات به جاي شادي و پايكوبي و رقصيدن و خنديدن، ترقه بتركانند و هوار هوار كنند تا هم صحنه جبهه هاي نبرد حق عليه باطل تداعي گردد و هم تمريني باشد براي عمليات انتحاري و استشهادي و استحماقي! به هرحال تحمل صداي ترقه و آتش افروزي بسيار آسان تر است از ديدن مناظر شنيع رقصندگي منحرفين مبتذل آن هم درست در وسط خيابانها و اتوبانهاي اسلامي

Sunday, March 12, 2006

اي لشكر صاحب زمان

با وجوديكه احتمال هرچيزي وجود دارد اما بعيد ميدانم ميان ايران و آمريكا جنگي به معناي واقعي جنگ درگيرد. اما اگر چنين شود فكر ميكنيد برنامه هاي ناسيوناليستي صداوسيما و سرودهاي پي در پي آهنگران از راديو و تلويزيون چند ميليون نفر را به جبهه هاي نبرد حق عليه باطل بكشاند؟
منتهاي كفر و عناد
ميليونها نسخه از معجزه پيامبر اسلام - قرآن - به زيور طبع (طبخ؟) آراسته شده و در سراسر دنيا ميليونها حافظ و ناظر با آن سروكار دارند و تقريباً در خانه هر مسلماني دست كم يك نسخه از آن يافت ميشود ولي نديدم مسلماني را كه در دفاع از آن به كمتر از گردن زدنتان رضايت دهد ولي غير از عزا و عروسي وقت ديگري هم به سراغ كتاب آسمانيش برود
در اين كتاب عجيب آيه هايي كشف كرده ام كه اگر ترجمه اش را بازگو كنم به جرم تحريف قرآن حكم اعدامم را صادر ميكنيد
خواهم گفت، دقيق و كامل

Wednesday, March 08, 2006

روز زن، تبريك يا تسليت!؟

كاري به كشورهاي ديگر ندارم ولي در سرزمين سراسر شعر و شعور خودمان روز زن شما را به ياد چه چيزي مي اندازد؟ وقتي ميگوييم روز كودك، كودكي و شادي و بازي را به ياد ميآوريم ولي با گفتن روز زن بايد به ياد چه چيزي بيفتيم؟ فداكاري و ايثار و مهر مادري؟ يا قتل و زور و تجاوز و فحش و ناسزا؟ در اين جهنم روي زمين چند زن را ميشناسيد كه آنطور كه مايلند زندگي ميكنند؟ زنان سرزمين من تا قبل از ازدواج اسير خانه پدري و افكار پدرند، پس از ازدواج نيز اسير خانه شوهر و كردار شوهر. زن در اين جهنم اسلامي موجودي است زيادي كه همواره موجب لرزاندن پايه هاي غيرت پدر و برادر و شوهر (و شايد ساير مردان غيور فاميل!) ميشود كه مبادا مويش را چشم غريبه اي و صدايش را گوش غريبه اي ببيند و بشنود. موجودي زايد و دردسرساز كه هميشه بايد طوق نظارت مرد بر گردنش باشد كه مبادا بي اذن مرد لبخندي بزند يا ثانيه اي شاد باشد. بدخلقي و خشم و نفرت از افتخارات مرد ايراني است كه مبادا دوستان چون خودش به زن ذليلي متهمش كنند. هر چه بداخلاقتر، مردتر. در اين كشور شيطان نشين هر روز مليونها زن مجبورند نگاههاي نفرت آلود و خشمناك مردانشان را تحمل كنند. هر شب مليونها زن عاجز و ناچار تن به تجاوز شوهر ناخواسته و نابلدي ميدهند كه سكس را در دقيقه اي تقلا خلاصه ميكند. بسياري از زنان نازنين اين سرزمين حتي يكبار هم اورگاسم را تجربه نكرده اند (چيزي كه تصورش هم براي مردان دردناك است). زندگي زنان رنجديده اين خاك پرگهر از هر قشري و سني و مرامي و مسلكي كه باشند خلاصه ميشود به چشمهاي هيز و شهوت زده غريبه ها و نگاه هاي شكاك و منفور آشنايان. عقيده ها و عقده هاي هزاران ساله را دور بريزيد. زنان برده نيستند. حق اعتراض دارند. حق دارند اگر خسته اند بدخلقي كنند، حق دارند اگر ناراحتند، انتظار نوازش داشته باشند. حق دارند اگر بي حوصله اند، به جاي آشپزي و رفت و روب، ساعتي بياسايند. حق دارند شاد باشند، بگويند، بخندند، بگريند. براي من نه تولد فرح روز زن است و نه ولادت فاطمه و نه هشتم مارس ... براي من هر روز ، روز زن است
تقديم به تمام زنان زيباروي سرزمينم كه تمام عمر بايد تاوان اين زيبايي را بپردازند

Sunday, March 05, 2006

وبلاگ هم اعدام بايد گردد


وبلاگ مورد نظر شما به علت رعايت نکردن توافقنامه پرشين بلاگ ، مسدود مي باشد.

The requested weblog has been disabled due to a Terms Of Service violation.

بروبچه هاي بسيجي و جان بر كف پرشين بلاگ يكي از بهترين و مفيدترين وبلاگهاي سايتشان را مسدود كردند
مسدود كردن يك سايت اينترنتي در دنياي مجازي به دليل مخالف بودن با عقايد نويسنده مانند اعدام يك دگرانديش در دنياي واقعيست. وبلاگ نويسان عزيز پرشين بلاگ (و ساير وبلاگهاي مقدس!) اگر وبلاگتان اختصاص دارد به درددل كردن با دوستان و گفتن از نامردي دوست قبلي و وفاداري دوست جديد و "من آپم" و "به من سر بزن" و كامنتهاي "قند تو دل آب كن!" و قربون صدقه هم رفتن كه .... هييييچ!!! ولي اگر حرفهاي مهمتري براي گفتن داريد قبل از اينكه اعدام شويد به كشوري كه آزادي بيان را رعايت ميكند (مثل همين بلاگ اسپات) مهاجرت كنيد
گوشزد جان! حال كه به سزاي عمل شنيع رعايت نكردن توافق نامه پرشين بلاگ رسيدي، زودتر آدرس وبلاگ جديدت را بگو

Saturday, March 04, 2006

يك سوال سكسي!!؟

سالهاست كه رابطه هموسكشوال يا همجنسگرايي از فهرست روابط ناهنجار جنسي خارج شده و به عنوان يك رابطه نرمال پذيرفته شده است. هرچند ممكن است در ميان هموسكشوالها انسانهاي بسيار محترم و مؤدب و موفق هم پيدا كنيم ولي من نميتوانم اين رابطه را يك رابطه طبيعي بدانم چرا كه طبيعت رابطه جنسي، باروريست و آنچه كه منجر به باروري نشود نميتواند طبيعي باشد، اينكه نظر من درست باشد يا نه چندان مهم نيست، چرا كه منظورم چيز ديگريست
يكي از ناهنجاريهاي جنسي كه در تمام دسته بنديهاي روانشناسي از جمله حادترين بيماريها محسوب ميشود پدوفيلي يا گرايش به برقراري رابطه جنسي با كودكان است. آيا اينكه در جامعه ايران (از قديم تا جديد) تمام مردان مايل به ازدواج با دختراني چشم و گوش بسته و باكره هستند نشان از يك پدوفيليسم! همگاني ندارد؟

Wednesday, March 01, 2006

اين مسلمانان مهربان

نطفه دين مبين اسلام از همان ابتدا با خون و خشونت بسته شد و اين وحشت و ترور آنچنان در نسوج اين عقيده رسوخ كرده است كه امروز حتي در معتقدين نه چندان جدي اين مسلك نيز خشونت را به وضوح ميتوان ديد. پيروان هيچ عقيده اي را نديده ام كه همچون مسلمانان توانايي تحمل عقايد ديگران را نداشته باشند. در دين اسلام جايي براي غير وجود ندارد. مسلمانان آنچنان با وسواس ذهن و روح فرزندانشان را با زنجير اعتقادات خود ميبندند كه دختران و پسران معصوم و بي تميزشان چاره اي جز جايگزيني تفكر و تعقل و انتخاب با تحميل و تقليد و اجبار ندارند. مسلمين و مسلمات آنچنان دچار خودشيفتگي و خودباوري هستند كه به خود اجازه ميدهند ديگران را لاابالي و بي ارزش و كوته فكر! بنامند. چرا؟ چون مانند شما فكر نميكنند؟ چون به آن درجه از تداخل رويا و واقعيت (ناواقع بيني!؟، اين واژه از ابداعات! خودم است) نرسيده اند كه بتوانند هرچيز و هركس را باور كنند و با هرچيز و هركس هم ذات پنداري كنند؟
صدالبته كه اين پندار و كردار كم يا بيش در تمام مذاهب و مراسم وجود دارد، ولي مسلمانان گوي سبقت را از سايرين ربوده اند. اشتباه ميكنم؟ شايد، ولي كدام مسلماني را سراغ داريد كه بتواند با عقايد مخالف خود حتي اگر از جانب فرزندش باشد دشمني نكند؟ چرا در تمام خانوادهاي مسلمان، پدر و مادر و فرزند، يا هم عقيده اند و دوست و همراه، يا غير هم عقيده و دشمن و درگير
ما انسانها قبل از اينكه مسلمان يا مسيحي يا كافر يا يهود يا بودايي يا هرچيز ديگري باشيم، انسانيم، انسان. و نميدانم چطور يك عقيده، يك طرز فكر، يك شيوه زندگي ميتواند چنين يك انسان را مسخ كند كه حتي رفتارهاي بديهي انسانيش را نيز تغيير دهد. چطور ممكن است يك پدر مؤمن از پسر بي اعتقادش متنفر شود و دختر رها از دين از جانب مادر مطرود؟ به فرزندان خود اجازه انتخاب دهيد. اجازه انتخاب عقيده يا انتخاب بي عقيدگي. كودكي كه از جانب پدرش به سينه زني و هيأت نشيني تشويق ميشود يا از جانب مادرش به دست به دعا بلند كردن ترغيب، اولين نشانه هاي خشونت را تجربه ميكند. ربط هيأت و دعا و خشونت؟ هرچه از آزاد و رها گذاشتن واژه و معني لذت ميبرم، از توضيح همه چيز و همه چيز بيزارم حتي اگر حكم بي ربط نويسيم را صادر كنيد