بي خود

Wednesday, April 18, 2007

300

فیلم سیصد بر خلاف همه آنچه در موردش خوانده بودم بسیار فیلم زیبا و خوش ساختی بود و شاید بسیاری از کسانی که در مذمت فیلم لب گشودند خود فیلم را ندیده باشند و فقط تحت تاثیر افکار ناسیونالیستی و وطن پرستی و صد البته تبلیغات جمهوری اسلامی چنین گفته و شنیده اند. جالب اینجاست که دارودسته حکومت که سالهاست هخامنشی و ساسانی و سامانی و زند و افشار را تقبیح میکنند و سنگ اعراب و قهرمانان کربلا و کوفه و قدیر و خم را به سینه میزنند به یکباره نگران خشایارشاه شده اند. و اما خود فیلم. در فیلم هیچ توهینی ندیدم و در عجبم که این منتقدین و مفسرین سینما این همه توهین و بی احترامی را از کجای فیلم کشف کردند!؟
به همه آنها که فیلم را ندیده اند و فقط با رگهای برآمده گردن عصبانی شده اند از تحقیر سپاه ایرانیان در برابر یونانیان, باید بگویم که این فیلم هیچ ارتباطی به سپاه یونان ندارد و فقط به جنگجویان اسپارت پرداخته است آن هم به صورت یک نیروی مردمی به رهبری لئونیداس و نه سپاه یونان
فرستادگان خشایار شاه به نزد لئونیداس آمده اند تا او را از جنگ با ارتش ایران برحذر دارند. این فرستادگان بسیار با ابهت و مقتدر نشان داده شده اند و دیالوگهایشان نشان از اعتماد به نفس بسیار و اشنایی کامل با قوانین بین المللی دنیای آن روزگاردارد. حالا مشکل شما چیست؟ چه چیز این سکانس به شما برخورد؟ چون فرستادگان خشایارشاه سیاه پوست نشان داده شده اند ناراحتید؟ به فرض که در ایران آن زمان با آن وسعت و پهناوری هیچ رنگین پوستی وجود نداشت تا فرستاده شاه ایران شود و این فیلم به اشتباه چنین چیزی را نشان داده است؟ خوب, کجای این توهین است؟ فرستاده ایران را که بدبخت و ذلیل و زبون و کتوله و ریقو نشان نداد. آن همه اقتدار و شکوه و عظمت به چشمتان نیاند؟ فقط رنگ پوستش ناراحتتان کرد؟ بسیاریتان باید از خدایتان باشد که چنین جذبه و قد و بالایی داشته باشید. اینکه اسپارتها فرستادگان شاه ایران را به درون چاه پرتاب کردند هم بیشتر بی تمدن بودن اسپارتها را نشان داد تا توهین به ایرانیان
توهین بعدی, فرستاده دیگر خشایار شاه بود که بازویش را قطع کردند و کشتندش. این فرستاده نیز بسیار یا جذبه و مقتدر بود تا جاییکه وقتی بازویش را قطع کردند و در شرف مرگ بود اندکی از جذبه و اعتماد به نفسش کم نشد و به مردان اسپارت گفت : "هنگامی که تیرهای کمانهای ما به سوی شما رها شود, آسمان بالای سرتان تیره و تار میشود تا جاییکه دیگر خورشید را نخواهید دید" (که همینطور هم شد) و در جواب چنین دیالوگ زیبایی اسپارت ها فقط توانستند کمی نمک بریزند و بگویند: "خوب خیالی نیست , در سایه میجنگیم" یا دیالوگ زیبای دیگرش که در جواب یک اسپارتی که گفته بود: "به خشایارشاه بگو ما برده نیستیم" گفت : "شما برده نخواهید شد، زنان و فرزندانتان برده میشوند ولی شما هرگز برده نخواهید شد چراکه تا ظهر امروز کسی از شما زنده نخواهد ماند" (که همینطور هم شد) حالا همه مشکل منتقدین سینه چاک وطن این است که این فرستاده خشایارشاه چرا انقدر ابروهایش کلفت و دماغش بزرگ و زشت است! شما را نمیدانم ولی من چون هم ابروهای کلفتی دارم و هم دماغ بزرگ خیلی احساس توهین نکردم
توهین دیگر فحشهایی بود که اسپارتها به پرشینها میدادند که نمیدانم در یک میدان جنگ انتظار شنیدن چه الفاظی را داشتید که از شنیدن فحش ناراحت شدید؟ شاید اسپارتها باید میگفتند : این پارسی های اندیشمند به ما حمله کرده اند تا بار دیگر دهانمان را سرویس کنند! یا لئونیداس باید میگفت : ای خشایارشاه بزرگ ما در برابر تو تسلیم نخواهیم شد با وجودیکه میدانیم ترتیب یک یک ما را خواهی داد! به هرحال در این دشنامهای میدان جنگ هم توهین نامتعارفی ندیدم
نکته جالب دیگر که هیچ منتقدی هیچ اشاره ای به آن نکرد این است که فیلم سیصد بیشتر از آنکه به ایرانیان توهین کند (که چنین نظری ندارم) به یونانیان توهین کرده. در این فیلم تمام بزرگان یونان مردمی خرافاتی و خوشگذران تصویر شده اند که از ترس از دست دادن عیش و نوششان حاضر به همراهی با لئونیداس نشدند و حتی یکی از اعضای شورا در قبال وعده همراهی ارتش یونان با لئونیداس با همسر زیبای او همبستر شد و بعد با خیانت دوجانبه مانع از همراهی ارتش شد (این توهین بزرگتری نیست!؟) در صحنه های نبرد هم که اسپارت ها مثل مور و ملخ سپاه ایران را لت و پار میکردند باز هم انقدر صحنه ها فانتزی و گرافیکی بود و آنقدر از هیولاها و موجودات عجیب و کارتونی استفاده شده بود که تنها چیزی که از این نبرد برداشت نمیشود همین توهین است (دقیقن به این میماند که ملتی از یکی از اتفاقات یکی از داستانهای تن تن و میلو ناراحت شوند و غرورشان جریحه دار شود مثلن تبتیها از تن تن در تبت!) و اما خود خشایار! خشایار شاه با حدود سه متر قد نشان داده شد و آنچنان صدای رسا و زیبا و گوش نواز و مردانه و بمی داشت که به صدای دوبلورش حسودیم شد و چنان جلال و جبروتی که واقعن نشان از شاه شاهان و امپراتور جهان داشت. تنها چیزی که از این فیلم خوشم نیامد حلقه ها و زلم زیمبوهایی بود که از سر و کول خشایارشاه آویزان کرده بودند و البته که این ناچیز هم ارزش حنجره دریدن نداشت
این را هم بگویم اینکه منتقدین ما فیلم را بی ارزش و پست و سطحی میدانند تنها نشان از بغض و کینه و چشم تنگی ما دارد. فیلم از لحاظ بصری بسیار زیبا و درخور تحسین است. صحنه های نبرد بی نقص و تاثیرگذار ساخته شده و اگر چند فریم از کتاب مصور فرانک میلر را ببینید به تلاش موفقی که برای وفادار ماندن به حال و هوای کتاب صورت گرفته است, آفرین خواهید گفت
---------------------------------------
در جایی از فیلم راوی چنین میگوید (تقریبن) :" گارد جاویدان خشایارشاه با تمام قدرت و تجهیزاتش یک نقطه ضعف بسیار بزرگ داشت. آنها خیلی زود عصبانی میشدند و به همین دلیل به راحتی فریب خوردند" ببینم, نکند آن توهین بزرگ که عصبی تان کرده است همین بود!؟

Monday, October 23, 2006

خوبي و بدي

مذهب مجموعه اي است از باورها كه باوركردنشان در حيطه قدرت حواس پنجگانه آدمي نميگنجد. من فقط كساني را كه به خدا و پيغمبر (هر خدايي و هر پيغمبري) اعتقاد دارند، مذهبي نميدانم. هر كسي با هر باوري خارج از آنچه آدمي توانايي باورش را دارد مذهبي است، ذات مذهب، خشونت به دنبال دارد. همه ما در ذهنمان ملاكهايي براي خوبي و بدي داريم كه هر رويداد زندگيمان را با آن ميسنجيم. همين خوبيها و بديها هستند كه به باورپذير بودن هر چيزي (هرچقدر هم غيرمعمول) كمك ميكنند و خشونت دقيقاً از همينجا زاده ميشود. مثلاً براي من و شما، تن فروشي! يك بدي آشكار است، پس عجيب نيست كه در مواجهه با يك تن فروش، او را فاحشه و هرزه و جنده و هرجايي بناميم و حتي از بديهي ترين خواسته هاي انساني نيز محرومش بدانيم، و اين عين خشونت است. بدي تن فروشي چيست؟ كسي ميفروشد و كسي ميخرد، مانند ميليونها خريد و فروش ديگر، اين ملاك من و شماست كه تن فروشي را نميپسندد، اگر تن فروشي را بد ميدانيم، ميتوانيم تن فروشي نكنيم يا با تن فروشان مراوده اي نداشته باشيم، اما صادر كردن حكم كلي يعني خشونت. ممكن است ما انسانهايي متواضع و فروتن باشيم، اما قالبي كه براي سنجش خوبي و بدي در دست داريم، آنچنان سخت و خشن و زمخت است كه تمام آن تواضع و فروتني را به لجاجت و درشتي تبديل ميكند. براي من تنها ملاك براي سنجش خوبي و بدي، آزار نرساندن به ديگران است. مهربانترين و باشعورترين مذهبيها، در نهايت مهرباني و سخاوت و روشنفكري، سخت دل و خشكند. احتمالاً در ميان اقوام و آشنايان دور يا نزديكتان ميشناسيد انسان وارسته و خوش قلب و بزرگوار و مؤمن و معتقدي را كه در مورد شعور و بزرگيش حتي لحظه اي شك نميكنيد. براي آنكه به ذات ملكوتيش پي ببريد، يكي از خوبيهاي ذهنش را به سخره بگيريد، يا از يكي از بديها تمجديد كنيد و عكس العملش را ببينيد. مثلاً وقتي پرسيد فطريه ات را كنار گذاشته اي؟ در جوابش بگوييد ريدم به فطريه و عيد فطر و هر كي فطريه داد و هر كي گرفت!!!، خشونت فقط اين نيست كه از شدت عصبانيت كله تان را به ديوار بكوبد، همان نگاه عاقل اندر سفيهش و همينكه هرگز و هرگز شما را حتي در حد يك موجود زنده هم به حساب نخواهد آورد، عين خشونت است. هركاري كه ميكنيم در مجموعه اي از ملاكهاي ديگران، قضاوت ميشود، خوبي و بدي ظرفهاي تعريف شده اي هستند كه هر چه را در آن بريزيم خوب يا بد ميبينيم، اما ماهيت خوبي و بدي آنچيزي نيست كه از پشت ظرفهاي باور و مذهب و عرف و عادت ديده ميشوند. هرآنچه ميكنيد اگر ميپنداريد كه خوب است، پس حتماً خوب است! من تا جاييكه براي كسي مزاحمتي ايجاد نكنم نه تنها خود را مجاز به انجام هر كار و هر كاري ميدانم كه آن را خوب نيز ميدانم، چرا كه دوست داشته ام كه انجامش دهم، همين

Sunday, September 03, 2006

تابوي سكس

اول نگاهي به اين كتاب بياندازيد ... كتابي كه براي كودكان آلماني تاليف شده تا با روند پيدايش و تولد نوزاد آشنا شوند. در حاليكه دختربچه ها و پسربچه هاي آلماني تصاوير اينچنين كتابهايي را ميبيند و ميپرسند و ميشنوند و سكس در ذهنشان چيزي در حد مسواك زدن ميشود، در چند هزار كيلومتر شرق تر! در ايران اسلامي (و حتي غير اسلامي) سكس آنچنان تابوي دهشتناك و مخوفيست كه حتي مردان و زنان سرد و گرم چشيده و پا به سن گذاشته نيز با آن مشكل دارند و حتي از تصورش ميترسند. در ايران صحبت از سكس يك پرده دري آشكار است، هيچ جرمي به بزرگي و خطرناكي علاقه به سكس نيست، دختر خوب كسي است كه نه تنها نداند كه سكس چيست، كه حتي اگر هم بداند آن را منفور و مشمئز كننده بداند. پسر خوب كسي است كه حتي در پس پشت اعماق ضميرش هم كور سويي از تصور سكس نگنجد و همين است كه اين دخترها و پسرهاي خوب، پس از ازدواج با دو مشكل بزرگ رو به رو ميشوند. آنهايي كه هميشه سكس را يك فرآيند عجيب و پيچيده و بغرنج و دور از دسترس ميدانستند، با درك سادگي و طبيعت آن، چيز خارق العاده اي در آن نميبينند و از سكس زده ميشوند. كم نيستند مردان (و بيشتر زناني) كه به آنها برچسب سردمزاجي ميزنيم. گروهي ديگر نيز كه پس از ازدواج تازه سكس زير دندانشان مزه كرده و در حسرت سالهاي از دست رفته به دنبال جبران مافاتند و كم نيستند زنان (و بيشتر مردان) متاهلي كه خود را به چه آب و آتشي كه نميزنند براي اندكي سكس بيشتر
يك خانواده ايراني در هر سطحي كه باشد، ثروتمند يا فقير، روشنفكر يا مرتجع، تحصيلكرده يا بيسواد، مذهبي يا بي دين يا دين گريز، با هر موقعيت تاريخي و جغرافيايي، سكس را عملي پليد و كثيف ميداند. لطفاً از سكس شرعي و غيرشرعي نگوييد كه باور نميكنم چيزي كه كثيف و ناپاك است با يك ورد جادويي و چند امضا! پاك و پسنديده شود
من نميفهمم چه اشكالي دارد كه دختر و پسري كه يكديگر را دوست دارند و با هم ميگويند و ميپويند و ميخندد و ميگريند، با هم بخوابند. نميفهمم چرا پدران و مادران اين سرزمين به چشم و گوش بسته فرزندانشان افتخار ميكنند، نميفهمم چرا روشنفكرترين روشنفكرهايمان هم از تصور اينكه همسرش قبل از ازدواج با كسي يا كساني سكس داشته، برمي آشوبد! خوب روشنفكر! همسرت كه قرار نبوده از بدو تولد فقط به تو علاقه مند بوده باشد، او قبل از تو نيز انسان بوده، با تمام عواطف و احساسات يك انسان. چرا فكر ميكني سكس جسم را آلوده ميكند، چرا فكر ميكني آلودگي سكس هميشه و همچنان بر جسم ميماند
اگر هيچ فرهنگي (تقريباً) سكس پس از ازدواج را نميپسندد نه براي اين است كه نامشروع است و كثيف است و خيانت است، كه چون سكس پس از ازدواج از علاقه دو طرف به هم ميكاهد و كم شدن علاقه، سردي به دنبال دارد و بدخلقي و بي حوصلگي و خستگي و جدايي، وگرنه ماهيت سكس همان است كه بود
آنچه ميگويم اشتباه است؟ غرب زده ام؟ تحت تاثير مكاتب ضد بشريم؟ از دين برگشته و كافرم؟ نميفهمم چه ميگويم؟ بي غيرت و ناموس فروشم؟ اگر ميخواهيد اينها را بگوييد كه من زحمتتان را كم كردم! اما شما كه چون من نيستيد و حتي حاضر نيستيد تصور كنيد كه شايد (زبانم لال) در اعتقادادتان اندكي، كمي، ناچيزي اشتباه هم وجود داشته باشد، براي اين قصه چه جوابي داريد!؟
يكي از دخترهاي فاميلتان را تصور كنيد (گفتم خودتان تصور كنيد كه يك وقت خداي ناكرده حرف بي ناموسي نزده باشم) مدتي با پسري بوده. اصلاً فرض كنيد به عقد شرعي آن پسر درآمده (اين هم براي آخوند مخفيها) و اين پسرك در تمام مدتي كه با هم بوده اند از تمام مراسم و مناسك سكسيشان عكس و فيلم گرفته تا خودشان از هيجان ديدنش لذت ببرند (كار بدي كه نكرده اند، همه چيز شرعي بوده!) و اكنون كه از هم جدا شده اند، آن پسرك تمام عكسها و فيلمها را در اختيار تمام اعضاي فاميل و دوستان و همسايگان قرار داده تا دخترك را بي آبرو كند و مثلاً انتقام بگيرد. عكس العمل فاميلتان چه خواهد بود؟ عكس العمل پسران و مردان فاميلتان چه خواهد بود؟ اگر كسي قصد ازدواج با اين دختر را داشته بود، عكس العمل او چگونه است؟ پدر دختر چه خواهد كرد؟ برادرانش چه خواهند كرد؟ اگر شما پدر، برادر، آشناي دور، همسايه يا مردي كه ميخواست با دختر ازدواج كند بوديد، چه ميكرديد؟ ميبينيد كه چه موضوع بغرنج و پيچيده ايست! ميبينيد كه اين قضيه ميتواند به قيمت (اگر نه كشته شدن) دست كم بدبختي و شرم ساري و سياه روزي دخترك بيانجامد. اين قصه واقعيست! در يكي از همان كشورهاي كافرپرور و بي ناموس اتفاق افتاده، عكس العمل همه آن فاميل و خويش و دوست و همسايه در مقابل اين همه پيچيدگي و بدبختي و غيرت جوشي! چند لبخند بود و آرزوي سلامتي براي پسرك رواني! و دختر سالهاست كه زندگي ميكند و از هم آغوشي همسر جديدش لذت ميبرد، كاري كه بعيد ميدانم دختر فاميلتان بكند

Monday, August 14, 2006

تحقير نفس

مسيحيت نيز مانند ساير اديان انشعابهاي بسياري دارد كه برخي بسيار عجيب و جنجال برانگيزند. يكي از از فرقه هاي مسيحيت فرقه اپوس دئي است كه در كتاب راز داوينچي نيز به آن اشاره هايي شده است. هرچند اپوس دئي آيينهاي عجيب و ترسناكي دارد (مانند بستن پابند ميخدار به پا) اما مانند ساير اديان، ظاهري عوام پسند و مردم فريب دارد و مانند هر دين و آيين ديگري ادعاي رستگاري انسان و پايداري صلح و دوستي! اپوس دئي فلسفه وجودي خود را چنين تعريف ميكند :1

mission is to help people turn their work and daily activities into occasions for growing closer to God, for serving others, and for improving society.
-------------------------

ميبينيد كه هدف متعالي و انسان دوستانه ايست و اگر سري به سايتها و منابع و مراجع اين فرقه بزنيد و در مورد كج فهمي مردم نسبت به اپوس دئي و نسبتهاي ناروايي كه كافران و خداگريزان به معتقدين اين آيين نسبت داده اند، بخوانيد، شايد در اعماق ضميرتان گرايشي نسبت به اپوس دئي پيدا كنيد! به خصوص كه مؤمنين اپوس دئي، مدام از مهرباني و عطوفت و بخشايش پروردگار ميگويند، اما حقيقت چيز ديگريست
ماهيت اپوس دئي، تحقير نفس است. پيروان اپوس دئي معتقدند تا زمانيكه نفس انسان به ذلت و خواري دچار نشود نميتواند خود را به طور كامل در خدمت خدا قرار دهد. اينان يكي از بهترين راه هاي تحقير نفس را تحمل درد ميدانند، تا جاييكه زمزمه ها و وردهاي بسياري در زيبا و خوب و خوشايند خواندن "درد" بر لب دارند.1
اما با وجوديكه مومنين اين آيين، هدف رستگاري خلق و خدمت به خدا را در سر دارند و ظاهراً تنها به خود آسيب ميرسانند، پس علت خطرناك بودنشان چيست؟
پيروان اپوس دئي تحمل درد را يكي از راه هاي نايل شدن به بخشايش خدا ميدانند و از آنجاييكه ساير انسانهاي كره زمين به اختيار خود دردي تحمل نميكنند، پس تنها و تنها پيروان اپوس دئي هستند كه ميتوانند به آمرزيده شدن گناهانشان اميدوار باشند و اين يعني تضمين براي بخشيده شدن گناه و اين انگيزه ايست براي ارتكاب جنايت به اميد بخشايش. اپوس دئي در ضمير ناخودآگاه پيروانش چنين حك ميكند كه جنايت كن، ظلم كن و اصلاً هر كاري كه خواستي بكن! به شرطي كه گناه آن را با تحمل درد (شلاق زدن و ميخ بر بدن فرو كردن و به خود زنجير بستن و شكنجه و شكنجه) محو كني!1
فرقه ديگري نيز هست كه از نظر تحمل درد با اپوس دئي هم عقيده است، اما به جاي دردهاي جسمي و دنيوي، تحمل درد و عذاب روحي را ملاك بخشايش ميداند. پيروان اين فرقه همواره مغموم و گريانند، هميشه خود را خوار و ذليل نيروهاي برتر ميدانند و در تمام مناسك و مناجاتشات روح بدبختي و تحقير نفس، به روشني آشكار است. برخي از معتقدين سرسخت تر اين فرقه كار را به جايي رسانده اند كه حتي جشنها و رسمهاي شادي و سرورشان نيز آميخته با ناله و زاريست. عجب! چه آيين آشنايي! انگار چنين پيرواني را خوب ميشناسيد! همينطور است! اين فرقه چيزي نيست جز اسلام!1
پيروان اسلام نيز مانند اپوس دئي بسيار خطرناكند و حاضرند به پشتوانه رنج و عذابي روحي كه در طول عمر بر خود هموار كرده اند و چشم داشت به بخشايش و لطف و رحمت خدا، دست به هر جنايتي بزنند، بگيرند، ببندند، شكنجه كنند، بدرند و بسوزند و بكشند، كاري كه سالهاست ميكنند

Monday, August 07, 2006

پاسخ كليسا به راز داوينچي

كتاب راز داوينچي آنچنان به باورهاي مسيحيت (مسيحيت به طور خاص و تمامي اديان به طور عام) پرداخته كه براي مسيحيان (والبته ساير مؤمنان) يك راه بيشتر باقي نمانده و آن تكذيب ادعاهاي پي در پي كتاب راز داوينچيست. قبول آنچه دن براون ادعا ميكند، برابر با ويراني بسياري از باورهاي دوهزار ساله تاريخ اديان است، به طوريكه سير تاريخي مسيحيت كه بر پايه الهيت مسيح، مجرد بودن و جنبه خدايي و جاودانگي اوست به يكباره تغيير كرده و تمام اين دوهزار سال به عقب بازخواهد گشت و از مسيري ديگر بر اساس زندگي انساني مسيح، ازدواج و مرگ او، بنا خواهد شد و مسلماً اين موضوع براي كليسا نه تنها غير قابل قبول كه غير قابل باور و غير قابل درك است و دقيقاً مانند اين است كه كسي مدعي شود كه حضرت محمد براي هدايت مردم كتابي نوشت شامل دستورات زندگي و براي باورپذير كردنش، آن را به افسانه ها آلود و دست آخر به خدا نسبت داد (وامصيبتا!) در اين صورت مسجديان همان ميكنند كه امروز كليساييان
در ايران نيز كليساي نوسازان براي مبارزه با كفرگويي دن براون مقاله اي تأليف كرده و در آن جواب دندان شكني به مفروضات دن براون داده است و چقدر خنديدم وقتي ديدم تمام منابع و مستندات اين مقاله كتابهاي مقدسي است كه دن براون اساساً ماهيت خود آنها را زير سوال برده و كليسا به جاي آوردن مدركي مبني بر اثبات حقانيت كتب مقدس از خود كتاب حكم ميكند بر سنديت كتاب! (البته بيخود خنديدم، خود ما نيز در مورد قرآن همين عقيده را داريم)1
كتاب راز داوينچي هرچه كه باشد يك داستان است نه يك تحقيق تاريخي! و داستان پردازي و خيال پردازي و زمين و زمان را به هم ربط دادن نيز ويژگي داستان است، اما جنب و جوش كليساي آب در لانه مور ديده، و استدلالهاي آبكي و خنده دارش در رد اين صرفاً داستان! ميتواند قصه دن براون را قابل تأمل تر و باورپذيرتر كند

Wednesday, August 02, 2006

راز داوينچي

توزيع كتاب راز داوينچي در ايران ممنوع شد، هرچند مجوز دادن به چنين كتابي در جمهوري اسلامي عجيب بود ولي به هر حال جلوي ضرر را از هر جا كه ميشود بايد گرفت! كتابي كه خواندم چاپ نشر زهره بود با ترجمه اي روان و زيبا و پاورقيهاي بسيار كامل و به جا
كتاب آنچنان داستان پردازي ماهرانه اي دارد كه از همان پاراگراف اول شما را وارد حال و هواي قصه ميكند و به سادگي ميتوانيد تصاوير داستان را همچون يك فيلم سينمايي در ذهن خود بسازيد. يكي ديگر از ويژگيهاي داستان، واقعي بودن تمام مكانها و موقعيتهاست، مثلاً در فصلي كه در موزه لوور اتفاق ميافتد، حتي جزئيات محل دقيق مجسمه ها و تابلوها به دقت رعايت شده، به طوريكه دقيقاً خود را وسط موزه حس ميكنيد
نكته جذاب ديگر، سپري شدن داستان در حال و هواي همين امروز است! به طوريكه در گفتگوها ميتوانيد حتي خصوصيات اخلاقي شخصيتهاي معاصري چون "ميتران" را بشنويد و مثلاً از تصميمي كه در مورد ساخت يك بناي جديد گرفته است مطلع شويد، تصميمي كه واقعاً گرفته شده است
اما اعجاز كتاب، نگاه كاملاً متفاوت آن به آيينهاي ديني و مذهبي و مهمتر از آن، كشف پيشينه برخي از اعتقادات و باورهايي است كه خواندنش سخت هيجان انگيز و لذت بخش است، مثلاً اينكه کلیسا برای ریشه کنی مذاهب طبیعت پرستی و گرایش دادن توده ها به دین مسیح سعي ميكرده تا نمادهای الهی آنها را به نمادهاي شیطانی تبديل كند، مثل همين نيزه سه شاخه اي كه مسيحيان در دست شيطان ميدانند، در حاليكه قبل از مسيحيت اين نيزه در دست ايزد دريا و آب بوده است
كتاب جزئيات بسياري دارد كه زمزمه هاي دروني شخصيتهاي قصه، تنها بخشي از آن است و چنين به نظر ميرسد كه نسخه سينمايي آن نتواند آنچنان كه بايد به دل بنشيند، هرچند فيلمش را هنوز نديدم. اين را گفتم كه اگر فيلم را ديده ايد فكر نكنيد با نخواندن كتاب چيزي را از دست نميدهيد!ا
اگر خواندن اين كتاب هيچ فايده اي هم برايتان نداشته باشد، دست كم با بسياري از دين ها و فرقه ها و مكانها وشخصيتهاي تاريخي و دستورات و تعاليم ديني جديد و قديم و عتيق آشنا ميشويد كه كم چيزي نيست
اگر كتاب فروشي آشنا نداريد كه راز داوينچي را برايتان تهيه كند، ميتوانيد از سايت قفسه نسخه الكترونيكي آن را برداريد (البته با تفاوتهايي اندك نسبت به نسخه چاپي) و زجر خواندن از روي مانيتور را تحمل كنيد. امتحان كردم لينك كار نميكرد!! نميدانم كار نكردنش موقتي است يا اينها هم به دليل ممنوعيت پخش كتاب، لينك را از كار انداخته اند، به هر حال اگر همه راه ها را رفتيد و از كتاب خبري نبود، به عنوان راه آخر، آدرس ايمليتان را در نظرات بگوييد تا برايتان ايميل كنم

Wednesday, July 26, 2006

جنگ

پيچ راديو و تلويزيون را كه ميپيچاني انگار به دنيايي موهوم و خيالي پا گذاشته اي، خبر از ترس و وحشت نيروهاي اسراييل است و پيشروي و پيروزي حزب الله! تعجب ميكني كه چرا اسراييل به هر كجا كه حمله ميكند فقط زن و كودك ميكشد، ولي حزب الله فقط نظاميان صهيون را نشان ميكند و به هلاكت ميرساند، مدام از محبوبيت حزب الله و نصرالله ميشنوي و انزجار عمومي از اسراييل، اما، واقعيتها چيز ديگري ميگويند
اينكه اسراييل به بهانه اسارت چند سرباز اسراييلي، فلسطين و لبنان را به خون كشيده است توجيه بچگانه اي است كه تنها ميتواند براي قشر بسيجي و استشهادي قابل باور باشد. ماهيت وجودي حزب الله، حضور چماقي است كه شيعيان بتوانند با آن دفع خطر كنند، به راحتي ميتوان گفت كه حزب الله برآيندي است از حماقت شيعيان سوريه و ثروت شيعيان ايران و عجيب نيست كه حزب الله سالهاست مورد نفرت عميق اعراب منطقه است و اين روزها همين اعراب هستند كه از خوشحالي راحت شدن از شر حزب الله در پوست نميگنجند
با حضور حزب الله، امكان هيچ توافقي ميان اعراب (شيعيان و سنيان) و اسراييل وجود ندارد، و اين توافق چيزي است كه اسراييل بسيار به آن نياز دارد چرا كه گذشته از عايدات مادي بازارهاي منطقه، با اتمام ثروتهاي زيرزميني، ديگر خاورميانه اهميتي كه امروز دارد را نخواهد داشت و معلوم نيست اسراييل در خاورميانه بدون نفت نيز مورد حمايت آمريكا باشد، پس ميتوانيم باور كنيم كه اسراييل مصرانه بخواهد قبل از استخراج آخرين قطره هاي نفت تكليف حضورش در منطقه را روشن كند
برخلاف گويندگان راديوتلويزيون كه از بوي خون، مست و هيجان زده ميشوند، اميدوارم اين جنگ لعنتي زوردتر به پايان رسد

Sunday, July 23, 2006

خودشيفتگي

فرهنگ شرق با فرهنگ غرب تفاوتهاي آشكاري دارد كه برخي براي بعضي خوشايند و براي بعضي ديگر ناخوشايند است. اينكه كدام قسمت از كدام فرهنگ از ديگري بهتر است بستگي به سليقه و درك و ماهيت فكري هر كس دارد ولي من چون فرهنگ شرق را عميقاً متاثر از خودشيفتگي ذاتي شرقيان ميدانم، به همين دليل هميشه در مواجه فرهنگي شرق و غرب به نيمه خالي ليوان شرق مينگرم حتي اگر به اندازه چند قطره خالي باشد
يكي از تفاوتهاي آشكار اين دو فرهنگ گرايش شديد شرقيان به خرافات و تمايل به باور معجزه و رويدادهاي محيرالعقول! است كه اين را دقيقاً در ارتباط مستقيم با خودشيفتگي ديوانه وار شرقيان ميدانم. چرا؟ خواهم گفت
ما شرقيان مايليم تمام موفقيتهاي هر انسان موفقي را مرهون عوامل ماوراءالطبيعه و شانس و در منصفانه ترين حالت، مربوط به استعدادها و تواناييهاي دروني و خدادادي بدانيم و تنها چيزي كه برايمان اهميتي ندارد تلاش و پشت كار و پيگيري و زحمت و كار و كوشش شخص مورد نظر است چراكه اساساً با اين چيزها رابطه خوبي نداريم! مثلاً وقتي صحبت از ابن سينا ميشود، يكي ميگويد ابن سينا در بيست سالگي از تمام طبيبان زمان، حاذق تر و مجرب تر بوده يا ديگري ميگويد ابن سينا حتي در كودكي نيز توانايي تشخيص بيماري را داشته است ولي هيچ كس نميگويد كه ابن سينا چه پدري ازش درآمد تا ابن سينا شد، چه شبها كه نخوابيد، از چه چيزها كه نگذشت و چه زحمتها كه نكشيد و اينها يعني ابن سينا به هرچه رسيده بدون هيچ تلاش و كوششي بوده و بايد تنها مديون استعدادها و موهبتهاي خدادي خود باشد و اينكه هم اكنون ما اينچنين بي عرضه و زبون و ذليليم هيچ ربطي به تنبلي و تن پروريمان ندارد! يا در مورد عطار نيشابوري همه ميدانيم كه عطار تا چهل سالگي هر را از بر تشخيص نميداده تا اينكه روزي درويشي را كه در درگاه دكانش خفته بود با درشتي ميراند و درويش رنجور به او ميگويد تو چطور ميتواني با من چنين رفتار كني وقتي نميداني لحظه اي ديگر زنده اي يا مرده، و درويش در جواب عطار كه ميپرسد مگر تو خودت ميداني كه كي ميميري ميگويد آري و همانجا ميخوابد و ميميرد! و از اين پس عطار منقلب شده و دروازه هاي علم و ادب بر رويش گشوده ميشود و باقي ماجرا ... گيريم كه چنين اتفاقي براي عطار افتاده باشد، گيريم كه عطار بسيار از اين رويداد متأثر و دگرگون شده باشد، ولي چرا هيچ كس نميگويد كه اين عطار بدبخت! هزارسال پيش چگونه خواندن و نوشتن آموخته بود، آن هم در دوراني كه عموم مردمان اصلاً نميدانستند قلم و كاغذ چي هست! چرا هيچ كس در هيچ كتاب تاريخي و تذكره اي نمينويسد كه اين عطار چه جاني كنده است و چه خون دلي خورده است تا نظم و وزن و عروض و قافيه را بشناسد و بفهمد و بسرايد. اين ها را نميگوييم چون خودمان هم هميشه در انتظار يك معجزه ايم تا زندگيمان يك شبه و عطاروار تغيير كند و اين بهانه خوبي است براي وجدانهاي هميشه خوابمان! كه خود را از بيكاري و بيعاري و خوردن و خفتن ملامت نكنيم. ادبيات مشرق پر است از اين مثالها
نميدانم ما شرقيان چرا و از چه زماني اينچنين خودشيفته شده ايم كه در برابر شخص شخيص خودمان هيچ بني بشري را آدم حساب نميكنيم. براي ما هيچ چيز و هيچ كس مهمتر از بت مسخره اي كه از خودمان ساخته ايم نيست، آنچنان كه دست به هر دوز و كلكي ميزنيم تا گزندي متوجه نمايش اين بت خوش بر و رو نشود. خودشيفتگي ما آنچنان جنون آميز است كه همه چيزمان را بهترين ميدانيم! و تا زماني كه باور داريم همه چيزمان بهترين است، هيچ نيازي به تلاش و تغيير وجود نخواهد داشت