بي خود

Saturday, January 28, 2006

ميان ماندن و رفتن

خارج شدن از ايران (براي زندگي ، نه تفريح) براي گروهي روياست و براي گروهي كابوس. گروهي خروج از ايران را تنها راه رستگاري ميدانند و مثالهايي مياورند از كساني كه با وجود تمام كاستيها و نقصانها پس از رفتن از ايران به چه منزلت و جايگاهي كه نرسيده اند و گروه مخالف نيز مثالهايي دارند از كسانيكه با رفتن از ايران عزت و آبرو را به باد داده اند و با گردني كج و شرمسار به مام ميهن بازگشته اند. هر دو تفكر به يك اندازه كودكانه است. مهاجرت نيز مانند خيلي چيزها قابل نسخه پيچي نيست كه بگوييم بروي خوب است يا بماني
اين كه بروم بهتر است يا بمانم بسته به شيوه تفكر هركس متفاوت است. قبل از هرچيز ببينيد كه كي هستيد و به دنبال چه چيز؟ از خودتان بپرسيد كه چه چيزهايي برايتان مهم است؟ شايد آنقدرها هم كه فكر ميكنيد از دروغ و دغل ناراحت نشويد. خودتان چه قدر راستگو و صادق هستيد (با مادربزرگتان نه!، با همكاران و زيردستان و زبردستانتان و حتي با خودتان) شايد آنقدرها هم كه ميپنداريد از ناعدالتي و اختلاف طبقاتي نرنجيد. شايد آب در هاون كوفتن چندان هم برايتان ناخوشايند نباشد. چرا فكر ميكنيد با خيل ايرانياني كه در اين "جهنم روي زمين" روزگار ميگذارند متفاوتيد؟ چرا فكر ميكنيد شما نقشي در شعله ور شدن آتش اين جهنم نداريد؟
آلمانها نژادپرستند و آمريكاييها قصي القلب و فرانسويها بي تربيت و سوئدي ها بي چشم و رو! و انگليسيها دغل باز و مكار. اينها همه دروغهاي شاخداري است كه جمهوري اسلامي به ذهن و خون و روحتان تزريق كرده. ملتي انسان دوست تر از آلمانها، مهربانتر از آمريكاييها، حساس تر از فرانسويها، باشعورتر از سوئديها و قانونمندتر از انگليسيها نديده ام و البته ملتي را دروغ پرست تر و فخرفروش تر از ايرانيها
ايران كشور تفاخر است! همه به هم فخر ميفروشند. ثروتمندان به فقيران، دانايان به نادانان، قدبلندها به كوتاه قدها، فوق ليسانسها به ليسانسها، رئيسان به مرئوسين، بالانشينها به پايين نشينها و همه به همه. و اين تنها يكي از ويژگيهاي ضدانساني ما مردم اين مرز پرگهر است
خودمان را گول نزنيم، دانشجوييم؟ شاغليم؟ كارمنديم؟ معلميم؟ وبلاگ نويسيم؟
ميخواهيد بمانيد و به مردم رنجديده كمك كنيد؟ درود بر شما اما چطور؟ با تجهيز علم و دانش؟ كدام علم؟ در كدام دانشگاه؟ اگر گذارتان به دانشگاهي در بلاد كفر افتاد آن را با دانشگاه خود مقايسه نكنيد چرا كه چيزي جز شرمساري و پوچي عميق نصيبتان نميشود. شاغليد؟ در كدام سازمان؟ غير از صبحانه و روزنامه و ناهار و حقوق و پاداش و تنبيه و ساعت كار و مرخصي و عيدي! چيز ديگري هم ميشناسيد؟ مغازه داريد؟ جز از راه دغل و دروغ و كلاه برداري و كلاه گذاري راه ديگري هم براي كسب و كار بلديد؟ انصافاً كه كاسب حبيب و بديل خداست. اگر شما نيز چنينيد كه ايران بهشت روي زمين است، بهشت موعودتان
من نه دغدغه ملت دغل باز كشورم را دارم و نه به مردم چاه پرستي ميانديشم كه اگر نوري به تاريكيشان بتابي دشنامت ميدهند. دلم براي كودكان پاك و محروم كشورم ميسوزد. براي آن پيرمرد روستايي كه استعمار ما شهرنشينان در آستانه پنجاه سالگي خموده و تيره و چروكش كرده اشك ميريزم. با پيرزني كه خوشبختيش را محشور شدن با عوامل بدبختيش ميداند همدردي ميكنم. حتي به سگها و گربه هاي لاغر و لگدخور كشورم فكر ميكنم ولي هرگز و هرگز دلم براي زندگي در جهنم روي زمين تنگ نخواهد شد
من تهران زاده اي هستم كه در خيابانهاي هيچ جاي دنيا به اندازه خيابانهاي تهران احساس غربت نميكنم
ميان ماندن و رفتن تكه زيباييست از شعر زيباتري از شهيار قنبري دوست داشتني كه طبق سنت هزاران ساله اين سرزمين دچار حسادت هم وطنانش شده است

0 Comments:

Post a Comment

<< Home